بهاران خجسته باد (از کرامت الله دانشیان)

هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید
به جوش آمد از خون درون رگ گیاه
بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه

به خویشان، به دوستان،به یاران آشنا
،به مردان تیزخشم که پیکار میکنند
به آنان که با قلم تباهی ی درد را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد،
بهاران خجسته باد.

و این بند بندگی،
و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان،
به هر صورتی که هست
نگون و گسسته باد.

به خویشان، به دوستان،به یاران آشنا،
به مردان تیزخشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم تباهی ی درد رابه چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد،
بهاران خجسته باد

گفت وگو با هوشنگ چالنگی، شاعر (قسمت دوم)

 

بخش اول گفت وگو با هوشنگ چالنگی از شاعران شعر دیگر را در پست قبلی  خواندید. در بخش پایانی این گفت وگو نظرات چالنگی را درباره شعر معاصر ایران می خوانید.

***

بچه های شعر دیگر ارتباط بسیار قوی ای با شعر غرب داشتند، این طور نیست؟

این را نمی دانم چطور بگویم. اما شعر دیگر را، به خودم تکیه نمی کنم، از کسانی مثل رضا زاهد، بیژن الهی، احمدرضا احمدی یاد می کنم که به نوعی دنباله رو همان شعر کلاسیک بودند. به دنبال غنای شعر، آن اندیشه، هستی نگری متفاوت، به این صورت می شود فکر کرد که شاید یک هستی متفاوت داشته باشد این شعر دیگر. کمااینکه می بینیم در بچه ها ادامه پیدا کرد. در بیژن الهی یا پرویز اسلامپور، این کار ادامه پیدا کرد. من الان حضور ذهن ندارم که بگویم ولی این طور نمی شود که بگوییم تحت تاثیر شعر غرب بودند. خب مثلاً از فرانسه، شعر رمبو را خوانده بودند. خب از فرهنگ و دانش آنها تاثیر گرفته اند، ولی این نمی شود که بگوییم شاعر شعر دیگر، شعر غربی را خوانده به دلیل این که زبان فرانسه را بلد بوده پس تحت تاثیر بوده. خب شعرش را هم می خوانده، ولی شعرش، شعر ایرانی است. 

نه، من منظورم این نبود که شعرشان غربی بوده، بلکه انگار اشراف زیادی به شعر غرب داشته اند، بیش از بقیه در آن دوران جریانات شعر غرب را دنبال می کردند.

این طور بود، مثلاً رویایی به شعر فرانسه نزدیک بود. نمایشنامه ترجمه می کرد. بیژن شعر رمبو را ترجمه می کرد. ولی در شعر بچه ها اگر یک مدرنیسمی هم باشد، مدرنیسم ایرانی است، یک هستی شناسی ایرانی است، یک نوع هستی شناسی قابل قبول است که از نظر نمی افتند، راجع به آنها حرف زده می شود. ما ایرانی ها که نتوانستیم از شعر جدا شویم. مثلاً در شعر امثال الهی و ناجی، محمود شجاعی یک چیزی از همان اندیشه هستی نگری هست که نوگویی شده در شعر به لحاظ زیبایی شناسی و همینطور در زمینه کار شعری که کار قابل توجهی شده است.

یک جنون شاعرانه هم در کارشان وجود داشت، نه؟

من این را نمی دانم چطور بگویم مثلاً بیژن الهی وقتی که مطرح شد، زیر 25 سال داشت. بعد نقد نویسی مثل رضابراهنی شعر احمدرضا احمدی را بررسی کرده بود که شعرهای احمدی واقعاً شعرهای خوبی بودند، همان روزنامه شیشه ای. براهنی راجع به بیژن حرف جالبی زده بود. شعر بیژن الهی را تشبیه کرده بود به میخی که در سنگ فرو رفته و گرایش به بیژن الهی به لحاظ آوانگاردیسم، نوگویی و زیبایی شناسی خصوصی دلنشین در شعر. خواننده ای که شعر دوست داشته مثلاً اگر زیبایی شناسی حافظ را دوست داشت به طرف بیژن الهی می رفت. مثلاً به فرض چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید/ زباغ عارض ساقی هزار لاله برآید. این نگرش زیبا به هستی، به اشیا به عناصر؛ نسیم بر سر گل بشکند کلاله سنبل/ چو در میان چمن بوی آن کلاله برآید. شعر بیژن الهی دنباله اینها بوده.

یک نوع مدرنیزه نگری، زیبایی شناسی نو، در شعر الهی هست، مثلاً این طور می گفت. کجاست خورشید/ که روح میلیون ها خروس شهید/ که صبح را در دوران پیش از تو/ هنجار می دهند.

آقای چالنگی، شما هم شعر خوب زیاد دارید، از ابرها آن تکه که تویی نخواهد بارید.

من جسته گریخته از دیگران صحبت می کنم. 

شما گفتید تشبیه خوبی شده بود که شعر الهی را به میخی فرو رفته در سنگ مانند کرده بودند. چرا فکر می کنید میخی بود که در سنگ فرو می رفت؟ شما به او حق می دادید؟

به لحاظ زیبایی شناسی و نوع شعر متفاوت حرف اشتباهی نزده بود، این مورد فقط پسند براهنی نبود، همه آنهایی که دوستدار کار آوانگارد بودند که تعداد زیادی هم بودند کار الهی را دوست داشتند. 

با اصلانی که صحبت می کردم می گفت بعد از شعر حجم اتفاق مهمی نیفتاده در شعر؟

خب اصلانی یک دوره مطرح بوده، با الهی و احمدی و... کارهایش، کارهای قشنگی بود. 

شما هم می گویید بعد از شعر حجم هیچ اتفاقی در شعر فارسی نیفتاده؟

من اکثراً وقتی صحبتش می شود می گویم اتفاق افتاده است. شعر در مملکت ما به شکلی است که به لحاظ زیبایی شناسی، اندیشه و کلاس، شعر خوب همیشه هست. نمی شود بگوییم بعد از شعر حجم هیچ اتفاقی نیفتاده. من الان حضور ذهن ندارم. الان شاعران خوبی هستند. مثلاً رضا بختیاری، یا دیگران که کارهایشان به لحاظ هستی نگری بسیار خوب است. 

این اتفاقاتی را که در دهه 70 افتاد، موج هایی که به وجود آمد مثلاً مساله شعر زبان محور و بقیه را شما دنبال می کردید؟

این را من دقیقاً متوجه نشدم که چطور است. یعنی شعر های بعد از دهه 50و60 و اسامی و تفکیک هایی که داشتند را چندان دنبال نکردم اما شاعران خوبی در این میان هستند. 

شما کارهای بعد از سال 70براهنی را خوانده اید؟

من کارهای او را از همان زمانی که در مطبوعات چاپ می شد، می خواندم.

کارهای اخیرش بعد از دهه 70 که در زبان دست برده را می گویم، خوانده اید؟

نه، اینها را نه، اما یک شعری یادم هست که کار زبان کرده، یک زنی هست و... شعر خوبی است. 

شما شعرهای رویایی را چطور؟ خوانده اید؟

شعر های رویایی را از همان وقت ها خواندم، دلتنگی ها تا لبریخته ها. 

امضاها را چطور، خوانده اید؟

تا این لبریخته ها، امضاها و هفتادسنگ قبر را هم خوانده ام.

به نظر شما رویایی هنوز شاعر شعر حجم است؟

من به شعر حجم چندان اشراف ندارم. ولی رویایی طوری بود که در بعضی از شعرهایش مثلاً همان دلتنگی ها، لبریخته ها، دریایی ها و از دوستت دارم نسبت به شعرای اطراف خودش کار متفاوت داشت. مثلاً در همین لبریخته ها کارهای زیبایی دارد. 

یعنی در کارهای اخیرش خودش را تکرار نکرده؟

یک مقدار خب سن تاثیر دارد. من متوجه حرف شما می شوم. ولی آوانگاردیسمی که رویایی دنبالش بود در یک جاهایی بود در همین دلتنگی ها یا همان لبریخته ها یا شعرهایی که برای زنش گفته بود. 

مادلن و اینها؟

بله. آنها خیلی شعرهای خوبی هستند.

آن زمان جامعه دنبال شعر آوانگارد نبود. بیشتر دنبال شعر متعهد، انقلابی و حماسی و شورانگیز بود، ولی در سال های اخیر موج عجیبی در مورد شعر آوانگارد و آوانگاردیسم ایجاد شده، فکر می کنید این ربطی به تحول تاریخی دارد که الان همه به دنبال شعر نو و آوانگاردند.

این که شما می گویید شعر متعهد، سابقه دارد مثلاً در فرانسه یا در روسیه . در کشور ما هم همین طور بود و در مقابل تعدادی از شعرا هم به دنبال هستی نگری کلی رفتند سوای مسائل روزمره. این که می فرمایید که حالا دنبال آوانگاردیسم هستند نظر من این است که امکانات زبان و هستی نگری ایجاب می کند که هنوز آوانگارد مطرح باشد، پیشرو بودن باعث می شود آنهایی که باسواد هستند یا آنهایی که شعرشان بهتر از دیگران باشد مطرح شوند. 

همیشه یکی از چیز هایی که بر سر این نوجویان و آوانگاردها می کوبند این است که مردم شعر شما را دوست ندارند.

ببینید، شعر در مملکت ما به یک نوعی گروتسکی هست اینکه شعر را از شکل بیندازی، معنا ندهی به آن، اما شعر باز هم شعر است، شعری که انسانی است، شعری که ایرانی است و سطحش خیلی بالاست، در همین جوان ها می بینیم. الان مثلاً همین ماهنامه خوانش که برای من فرستاده اند یک شعری که شاعرش اتفاقاً هم استانی من است، داریوش معمار، این شعر «زندگی در چاله»، بی نهایت زیباست، یک شعر آوانگارد و مشابه این هم همیشه هست. 

این طور می گویم شما به عنوان یک شاعری که آن زمان شاعر نوجویی بودید، و مردم آن زمان با شعر شما هم ارتباط آنچنانی برقرار نمی کردند، درست است؟ فکر می کنید این که مردم چقدر شعر را دوست دارند، معیار است؟

معیار هست. ولی ببینید اگر بشود شعر حافظ را به سه دسته تقسیم کرد خب یک تعداد از خواننده های حافظ آن دسته از شعرها را که از لحاظ استاتیک بهترین شعر های حافظ محسوب می شوند را نمی پسندند و بیشتر به دنبال معنا و این چیزها هستند. یا مثلاً شعر بیدل هم همین طور، مثلاً می گویند مردم افغانستان از دکتر بگیر تا بنا شعر بیدل و حافظ را دوست دارند. ولی وقتی اینها دسته بندی می شوند آن شعرهایی که از لحاظ زیبایی شناسی سطح بی نهایت بالایی دارند را شاید دوست نداشته باشند. مثلاً در فرانسه رمبو از سطح خواست مردم خیلی بالاتر و خب در دوره خودش به آن صورت شناخته نشد. 

یک مساله ای مطرح می کنند به اسم تعادل، به نظر شما تعادل در شعر معنا دارد؟

تعادل به نظر من همیشه معنا دارد. 

شاعر همیشه علیه قواعد شورش می کند اما بعضی ها به شاعران می گویند که شما باید در آوانگاردیسم هم تعادل داشته باشید. یعنی از یک حدی بالاتر نروید.

ببینید شعر اگر بتواند چیزی را ایجاد کند که از لحاظ زیبایی شناسی و خوانش و هستی نگری در عین این که همان اندیشه قدیم انسان است اما نوگویی اش انسان را جذب کند، این همان تعادل است، یک تعادل مدرن. 

تعادل، از نوع مدرن اش؟

بله.

 زنگوله تنبل تلنگری بود که شما را دوباره به شعر برگرداند؟

نه، به آن صورت نه. این کتاب به قول فرمایش شما بعد از 30سال یک گوشه ای بود که شرایطی پیش آمد تا خانم خدیوی منتشرش کند. کار شعر من طوری شده که از سال 52 به این طرف خیلی کم کار کرده ام. شاید یک مجموعه ای شده باشد که خانم خدیوی در بیاورد. من نسبت به بچه های جوان خیلی کم کار می کنم. شاید تاهل، تعهد و این چیزها باعث شدند که دور بیفتم از شعر. 

گفت وگو با هوشنگ چالنگی، شاعر (قسمت اول)

برگرفته از سایت خبری شرق
ما چند نفر«شعر دیگر» بودیم

مجتبا پورمحسن ؛ هوشنگ چالنگی شاعر شعر دیگر است. شعر دیگر به صورت کتاب در دو شماره در فواصل سال های 1347 تا 1350 منتشر شد. پرویز اسلامپور، فیروز ناجی، بیژن الهی، رضا زاهد، بهرام اردبیلی و هوشنگ چالنگی و یدالله رویایی از جمله شاعرانی بودند که آثارشان در شعر دیگر منتشر شد. اما بسیاری از شاعران این گروه پس از چند سال یا شعر را رها کردند یا ترجیح دادند خلوت شاعرانه ای اختیار کنند. اگر بیژن الهی هنوز شعر می نویسد و کتاب چاپ نمی کند، هوشنگ چالنگی به گفته خودش از سال 1350 به این سو شعر را جدی دنبال نکرده است. اکثر شاعران شعر دیگر علاقه ای به چاپ آثارشان نداشته اند. اولین کتاب هوشنگ چالنگی با نام «زنگوله تنبل» در سال 80 منتشر شد که مجموعه ای از شعرهای شاعر در سال های 47 تا 50 بود. اما این شعرها با سی سال تاخیر و توسط دوست قدیمی اش بیژن الهی منتشر شد. خیلی ها تاخیر سی ساله در چاپ شعرهای چالنگی را به لجاجت او نسبت داده اند. اما خودش می گوید که اصلاً به فکر چاپ کتاب نبوده است. چالنگی متولد 1320 در مسجد سلیمان است و قرار است به زودی مجموعه ای از شعرهای سال های 50 تا 82 خود را منتشر کند. گفت وگوی شرق را با هوشنگ چالنگی بخوانید.



 چی شد که پس از سی سال کتاب چاپ کردید؟

این مجموعه، شعرهایی بود که تعدادی از آنها با بچه های شعر دیگر چاپ شده بود. در همان دو کتاب «شعر دیگر» بخشی از شعرها هم در «اندیشه و هنر» شمیم بهار منتشر شده بود. این کارهایی بود که بیژن الهی قرار بود دربیاورد. چون او شرکت چاپ و نشر داشت به نام 51، که یکسری کتاب در آنجا درآوردند منجمله آثار رنه شار و هنری میشو و کارهای سینمایی. بعدش در حقیقت دیگر نمی دانستم این مجموعه کجاست. مدتی دست به دست گشت ولی آخرش پیش بیژن الهی بود. من هم که دیگر رفتم دنبال تاهل و مسوولیت، دیگر جدا افتادیم. بعد از سفری که به هند رفتم و برگشتم در سال 1347 به عنوان معلم استخدام شدم. رفتم شهرکرد و بعد ازدواج کردم، دیگر بین ما فاصله افتاد. بچه های دیگر مثل بیژن الهی، فیروز ناجی و محمود شجاعی کار کردند. از سال 50 که منتقل شدم اهواز دیگر اصلاً از آنها خبری نداشتم. تا اینکه باخبر شدم خانم خدیوی، مدیر انتشارات سالی ـ که با بچه های خوزستان آشنا هستند ـ پیغام فرستادند که این مجموعه شما پیش بیژن است و من گرفته ام و به قول شما بعد از 30 سال می خواهم چاپ کنم. گفت که اجازه چاپ بدهید که من اجازه چاپ دادم و منتشر شد. دیگر به من برای ویراستاری کتاب هم مهلتی ندادند وگرنه به نظر خودم بعضی از کارها دیگر به درد چاپ کردن نمی خوردند؛ با این حال من یک فرصتی پیدا کردم آمدم تهران و یک بررسی مختصری کردم و به قول شما درست پس از سی سال چاپ شد.

شعرهای شما در کنار شعر شاعران دیگر چاپ شد. اکثر بچه های شعر دیگر کتاب چاپ کردند. چطور شد شما به صرافت چاپ کتاب نیفتادید؟

دیگر اینطور شد. زندگی من به سمت دیگری رفت. 

شما کلاً شعر را کنار گذاشته بودید؟

زندگی جوری شد که من دیگر فعالیت دوران جوانی ام را نداشتم و الان هم ندارم.

البته چون نمی توانم سکوت کامل داشته باشم می نویسم ولی خیلی کم. البته به صورت یک مجموعه درآمده، مجموعه ای از شعرهای 81 و 82 به آن طرف. 

شعرهای قبل از 82؟

زنگوله تنبل مجموعه شعرهای سال های 47 تا 50 است. از شعرهای سال های 50 تا 82 مجموعه ای آماده کرده ام، مثل اینکه خود خانم خدیوی می خواهند منتشرش کنند. 

چرا شاعران «شعر دیگر» کلاً گوشه گیر بودند و نسبت به چاپ شعر رغبت چندانی نداشتند؟

اینگونه شد. کسی هم بود که در بین بچه های گروه پرکارتر بود و کارش به نوعی کلاسمان بالاتری از ما داشت و از 20سالگی مجموعه شعر داشته، «تراخم»، «سرطان»، «ناخوشی ها» و.... ولی همان طور که شما گفتید کتاب در نیاورده .

در حالی که بیژن الهی خیلی پر کار است و سطح کارش هم بسیار بالاست. تعدادی از « ناخوشی ها»یش در «روزنه»ی رویایی چاپ شد. تعدادی از آنها در جزوه شعر منتشر شد. اینها همه مجموعه هستند. اینکه می گویید چرا کتاب چاپ نکردید. حالا من یکی اینطور بودم. کتاب «محمود شجاعی» را خود بیژن الهی در شرکت 51 منتشر کرد. یا مثلاً کارهای فیروز ناجی را همین طور. ولی کارهای خودش را که بیش از همه ما شعر دارد و تا همین الان هم دارد کار می کند در نیاورد. یک سری از شعرهایش هم از «تماشا» منتشر شد که یک سالی فیروز ناجی اداره اش می کرد. اما کتاب نه، کتاب منتشر نکرد.

فقط بحث چاپ کتاب نیست. یکجور گوشه گیری خاصی در بچه های شعر دیگر هست. آن از بهرام اردبیلی که قبل از مرگش تا سال ها خبری از او نبود، پرویز اسلامپور هم که بعد از چاپ چند کتاب دیگر اصلاً پیدایش نشد.

بهرام هم تقریباً مثل من بود. کم کار می کرد. هر چند یک مقدار کار پیش همشیره اش داشت که مفقود شد. پرویز اسلامپور هم با ما بود. یادم رفته بود بگویم. یک دوره من فرانکلین کار می کردم من و پرویز اسلامپور همکار بودیم، در سال های 47 و 48 در انتشارات فرانکلین که وابسته به امریکایی ها بود و در چهار راه کالج قرار داشت. ولی پرویز نسبت به ما خیلی خوب کتاب چاپ کرد. 

اما بعدش همه سکوت کردند. دیگر کتابی چاپ نشد.

بله. پرویز دیگر کتاب چاپ نکرد. اما یک سری کار می فرستد برای ماهنامه ها. اخیراً هم چند تا از کارهایش در نوشتا چاپ شد. 

این سکوت ربطی به خود مساله « شعر دیگر» هم دارد؟

یک مقداری هم در سطح عمومی چون رغبتی به این نوع شعر نبود، می شود این را هم دلیلی دانست. در بین ما بیژن بیش از ما موضوع گفت وگوست و منتقدان بیشتر به او می پردازند. اما کتاب در نیاورد. یا مثلاً رضا زاهد که شنیدم قرار است مجموعه ای از کارهایش را خانم خدیوی دربیاورد. رضا زاهد خودش را به شکل اعجاب انگیزی به ما نمایاند. کارهای اخیرش نه، ولی کارهایش در دو شماره تماشا که فیروز ناجی درآورد، بی نهایت جالب بود. او هم کتاب چاپ نکرد. و یکی از کسانی که بعد به ما پیوست، حسن عالی زاده بود که مجموعه شعری از او هم چندی پیش درآمد. 

نه، اینها کار نکردند. حتی اگر کار هم کرده بودند یک گوشه گیری کردند، آیا این گوشه گیری ربطی به هستی شناسی شعر دیگر دارد؟

خب گوشه گیری در انواع دیگر هم هست، به اشکال دیگر، این را که دیگر کاریش نمی شود کرد. ولی این را به هیچ وجه نمی شود گفت که چون شعرهایشان ضعیف بوده، چاپ نکردند. 

من اصلاً چنین اعتقادی ندارم. فقط دنبال این هستم که چرا؟

مثلاً برای چاپ شعرهایشان وسواس داشتند، نوع زندگی شان این طور بود...

ولی به لحاظ پیشرفت و آوانگاردیسم.... 

خیلی ها در مورد شعر دیگر می گویند که این نوع شعر فراتر از یک استراکچر یا ساختمان بود. یعنی از نیاز ساختمان عبور می کرد، و شعر فراتر از ساختمان به خصوص شکل می گرفت.

تعدادی از این شاعران کار نکرده بودند مثل محمود شجاعی. اما خب شاعران بسیاری هم بودند که کار کرده بودند. 

شما و چند تا دیگر از بچه های « شعر دیگر» همراه رویایی بودید در «شعر حجم». بعد مثل اینکه شما فاصله گرفتید از شعر حجم، نه؟

اگر بخواهم دقیق بگویم به این صورت بود که پس از تعریفی که برای کتاب شعر دیگر شد در واقع آقای رویایی به بچه ها پیوست. 

جریان شعر حجم بعد از « شعر دیگر»بود. ولی در تاریخ نگاری ها عکس این ترتیب آمده است.

شاید من سنم بالا رفته اشتباه بکنم. اما تا جایی که یادم می آید بچه ها تعدادی از کارهای آقای رویایی را برای «شعر دیگر» و اگر اشتباه نکنم فقط برای یک شماره، یعنی شماره اول می دهند. او به دنبال کار آوانگارد بود بعد تالیفاتی از او منتشر شد که منتهی شد به شعر حجم و مانیفستی که ایشان نوشتند. 

که شما امضا نکردید.

من نبودم. آن موقع رفته بودم هند. 

شما را جزء شاعران شعر «موج ناب» هم محسوب کرده اند و گفته اند یکی از کسانی بودید که شعر « موج ناب» را به وجود آوردید.

بچه های موج نابی پیرترین شان بیش از یک دهه با من فاصله سنی دارند. کسانی که موج ناب را به وجود آوردند عمدتاً بچه های مسجد سلیمان بودند. اما من با آنها حشر و نشری نداشتم. 

یعنی اصلاً در بحث ها شرکت نمی کردید؟

من اصلاً آن موقع تهران بودم یا به عنوان معلم در شهرکرد بودم. بعد از دوره ای که صفحات شعر« تماشا» را فیروز ناجی اداره می کرد، مدیریت این صفحات بر عهده منوچهر آتشی بود. اینها با سلیمانی جمع شدند که در راس شان برای مطرح کردن شان و برای حمایت و اصطلاحاً لانسه کردن شان آقای آتشی بود و آقای سلیمانی، هرمز علی پور، سیروس رادمنش و آریا آریاپور و... اینها جزء موج ناب بودند.

پس شما اعتقاد دارید که موج نو ربطی به شعر دیگر نداشت، چون در این سال ها عده ای مطرح کردند که موج نو دنباله شعر دیگر بوده؟

نه، اینها بچه های با استعدادی بودند، ولی در یک سطح نبودند. 

ولی ربطی به شعر دیگر نداشت، نه؟

می خواندند، اینها بچه هایی بودند که شعر را می شناختند و دنبال کار پیشرو بودند، همین آقایان رادمنش، آریاپور، یارمحمد اسدپور اینها دنبال کار نو بودند. 

خب، مثلاً نوجویی کار بچه های شعر دیگر را می توان با کارهای آقای آتشی مقایسه کرد؟

آتشی یک مقداری این بچه ها را شناخت و به آنها کمک کرد. ولی اینکه شعرشان مثل هم هست، چیز دیگری است. آتشی کارش این طور نبود. یک مدت صفحه ادبی شعر تماشا دست ناجی بود که از رضا زاهد و بیژن الهی شعرهایی چاپ کرد. بعد که به دست آتشی افتاد، او کارهای این بچه ها را چاپ کرد. دنبال کارشان را گرفت، بچه هایی که بعد موج ناب لقب گرفتند. ولی این که کارشان مثل هم است، این را نمی شود گفت.

پس کار موج ناب ها و شعر دیگر دنبال هم نیستند.

چرا به نوعی کارشان آوانگارد است.

نوجویی؛ پس تنها وجه مشترک شان نوجویی است؟

بله، مثلاً من یکسری از کارهای آن موقع اسدپور را می پسندم. یکسری از کارهای جدید آقای رادمنش. اینها بچه های مطرحی هستند. 

منظورم این است که منوچهر آتشی یکی از چهره های مطرح موج ناب بود دیگر، درست است؟ آیا آن نوجویی که در کارهای اسلامپور، چالنگی، بیژن الهی، ناجی و بهرام اردبیلی و بعدها در سیروس رادمنش یا محمد اسدپور وجود داشت، آیا این نوجویی در شعر آتشی هم وجود داشت؟

ببینید نمی شود مقایسه کرد. ولی او هم شاعری بود که از سنین پایین شعر را شروع کرد. و در کارهایش هستند شعرهایی که می توانند قابل توجه باشند. اما حالا اینکه جزء موج ناب بود یا نه، نمی دانم ولی شعر های خوبی داشت. به هر حال 50 سال کار شعر کرده است. 

ببینید شعر رویایی، شعر حجم یک مانیفستی داشت که یک عده ای زیر آن را امضا کردند. شعر موج نو هم همین طور، اما در مورد شعر دیگر آیا به صرف این که اینها در یک مجموعه ای به نام شعر دیگر چاپ شدند، شعر دیگر نام گرفتند یا اینها اعتقاد داشتند که به شکل خاصی شعر می گویند که دیگران نمی گویند؟

بله، این طور بود. بچه ها این دو کتابی که درآورده اند، به اینکه جور متفاوتی شعر می گویند قائل بودند و به همین دلیل هم به آن عنوان شعر دیگر دادند. کسانی که به انتشار این دو کتاب کمک کردند به این مساله و تفاوت شعر این بچه ها قائل بودند. به همین دلیل در گزینش هم دقت می کردند. آن موقع جزوه های شعر را اگر می دیدید، جزوه هایی که نوری علاء تهیه می کرد شاعران بسیاری در آنها بودند مثل الان، اما خب «شعر دیگر» به تمام آنها جا نداد. بلکه گزینش می کرد. یعنی با یک نوع ادیت و ویراستاری گزینش می کرد و این بچه ها این شعر را جدا می دانستند. بچه هایی بودند که حالا نمی گوییم خوب یا بد ولی شاعران خوبی بودند. 

حالا شما گفتید به این دلیل که در آن دوره همه دنبال شعر آرمانگرا و اجتماعی و اینها بودند، این نوع شعر خیلی مورد توجه نبوده و یک مقدار شعر تخصصی محسوب می شد. فکر می کنید چرا الان در دهه 80 این همه «شعر دیگر» مورد توجه قرار گرفته؟

شاید این طور باید در نظر بگیریم که از این دیدگاه شعر چیست یعنی برای شعر چه معنایی را قائل هستند. تعریف شعر، متفاوت است. شاید به این دلیل است که یک گزینشی توسط خواننده صورت گرفته که شعر دیگر را به لحاظ متفاوت تری می پسندد و مورد بررسی قرار می دهد چنانکه همین حالا هم بعضی از کارهای شعر دیگر و بعضی از شعرای این نوع شعر مورد بررسی قرار می گیرند. 

اصلاً شما در این سی سال که گفتید از شعر دور افتادید، در جریان بقیه جریان های شعری بودید؟

کم وبیش، به مطبوعات و کتاب هایی که منتشر می شوند نگاه می کنم، جوان ها می فرستند برایم یا خودم دسترسی پیدا می کنم به آنها می خوانم. مجلات مختلف ادبی مثل خوانش، عصر پنجشنبه یا همین نوشتا را می خوانم و معتقد به این هستم که در مملکت ما به نوعی شعر بهتر از دیگر شعر ها هم وجود دارد توسط جوان ها.

لبخند آشنا

دلم دریاست من دریا دلان را دوست دارم                     بخون غلتیدگان مهربان را دوست دارم

سواران را به هنگام سواری ، راست قامت                   پرستو را به هنگام بهاران دوست دارم

زفرهاد و زمجنون و زوامق یا که عذرا                       من آن آشفته ی پر شور و شر را دوست دارم

از اصوات خوش دنیای فانی                                     من آن صوت اذان را دوست دارم

ز اوقات شریف روزهای زندگانی                             من آن صبح سحر را با دعاها دوست دارم

نیرزد زندگانی با دریغ و آه و افسوس                         من آن سرو سهی را با سخاوت دوست دارم

بیا ای دوست ، بیا با هم بخوانیم                                 من آن لبخند خوب آشنا را دوست دارم

اثر نرگس معراجی

 

اگه نظر بدید ممنون می شم

سنگ قبر

               عشق ورزیدن خطاست

               حاصلش دیوانگیست

               عشق بازان جملگی دیوانه اند

               عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند

               عشق کو

               عاشق کجاست

               معشوق کیست

               جنبش نفس است که عشقش خوانده اند

               آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما

               گر بیابد بیشتر

               گر ببیند دلبران تازه تر

               عشق عالم سوز خاموش می شود

               چهره ی ما هم فراموش می شود

 

                                                                                سنگ قبرم را نمی سازد کسی

                                                                                مانده ام در کوچه های بی کسی

                                                                                 بهترین دوستم مرا از یاد برد

                                                                                 سوختم خاکسترم را باد برد.