گفت استاد مبر درس از یــاد
یاد باد آن چه مرا گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یـــاد
هیـــــچ یــادم نرود این معنی
کـــه مرا مادر من ،نـــادان زاد
پـــــدرم نیز چو استـــادم دید
گشــــت از تربیــــــت من آزاد
پس مرا منت از استـــــاد بود
که به تعلیم من اُستـــــاد اِستاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصــل که نا گفته نهاد
قدر استــــاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد
ارسال توسط : رضا میرزازاده
البته شاعر شعر نمی دانم کیست این دوست عزیز این شعر رو در یادداشت ها برایم فرستاده است.
رخت ِ زیبای آسمانی را
کسی که در قفس غرب استحاله شود/ به پنجه هوس غربیان مچاله شود
در خیابان چهره آرایش مکن/ از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز/ در مسیر چشمها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد/ طره گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاشترگویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین/ یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهر من این لباس تنگ چیست ؟/ پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟
پوشش زهرا مگر این گونه بود!
خواهرم این قدر طنازی مکن/ با اصول شرع لجبازی مکن
در امور خویش سرگردان نشو/ نو عروس چشم نامردان مشو
پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد/ شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد
پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم/ زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم
هدف دشمن سنگ افکن، پیشانی ماست/ کسب جمعیتش از زلف پریشانی ماست
پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست/ زن مؤمنه از طرز حجابش پیداست
از طرف : یک دختر با حجاب
http://p-hejab.blogfa.com
همه شب زن هرجایی
به سراغم می آمد.
به سراغ من خسته چو می آمد او
بود بر سر پنجره ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می آید به سراغم، پیچان.
در یکی از شبها
یک شب وحشت زا
که در آن هر تلخی
بود پا بر جا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش ـــ همچو خزه که بر آب ـــ
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک وتاب
هم از آن شبم آمد هر چه به چشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که می سوزد با من به وثاقم ، پیچان.
1331