نگاهی به اشعار ایرج میرزا شاعر طنز پرداز یا هزال منحرف

نگاهی به اشعار ایرج میرزا شاعر طنز پرداز یا هزال منحرف

در بطن تاریخ پرفراز و نشیب ایران آنجا که حرف از پاسداری اندیشه و قیام علیه استبداد و استعمار به میان می آید ، اندیشمندان عرصه ی ادب و رفیع ترین قله ها را به خود اختصاص  می دهند . اینان در محیط سیاه و هاشور خورده ی ایرانی که صدها سال با خود کامکی اربابان مظالم را بر دوش کشیده بود به عنوان رسانه های ارتباطی بین مردم و نسل روشنفکر ، منادیان نو اندیشی در عرصه خود بودند .

 ازمیان اینان ایرج میرزا شاید یکی از مهجورترین و محبوب ترین آن چهره ها باشد . روشنفکری که به زبانی ساده و با بینشی عمیق از درک مخاطب عام خود و با نشری روزنامه ای به بهترین نحو ممکن به رسوائی عاملات جور می پردازد. زبان صریح و برا و بی پرده اش ، اندیشه ی بسیط و دگر اندیشش و تصویرهائی که او از عصر خویش ارائه می دهد بهترین منبع برای بررسی تاریخ انقلابی ست که بی شک از مهمترین انقلابات جهان به شمار می رود .

او در آن سالها از فرنگ برگشته است ، اندیشه ی پخته دارد ، پیشرفت ممالک خارجی را دیده و در آستانه  34 سالگی با انقلابی روبروست که مردمی بعد از چندین سال به دوباره زائی اندیشه خویش مشغولند ! اما او نه مانند عارف عشقی ذوق زده ی این تحولات شده تن به سیلاب می دهد نه مانند عده ای کثیری از گویندگان تقیه پیش گرفته ساکت می ماند . او مصلح اجتماعی نیست اما به جامعه ی سیاهش نگاه می کند ؛ می اندشد و با تصویر سازی عریانی از واقعیت های موجود جامعه اش به قضاوت عادلانه ای بر می خیزد .

برخوردهای دو گانه با ادبیات معاصر و حذف وتهمتسازی به این قربانیان سده نو گرائی فرهن ایرانی دیریست که بصورت عادت در آمده است وگوئی حذف ، تهدید ، سانسور و نیست به شعرا ونویسندگان معاصرمان چنان عادی و ساده شده است که هر گونه بحث در این مورد در میان لبه های یک قیچی قرار می گیرد از طرفی سانسور واز طرفی وجود جریانهای انحرافی ادبی که جزیه افراط و تفریط نمی گردند تأمل در مورد بسیاری از این مسائل راه ، بی سرانجام ، وابتر می کند ، این چند سطر تعمقی در آثار نویسندگان معاصر در مورد ایرج میرزا و نگاهی دوباره به دیوان اوست .

«هجو در لغت شمردن معایب کسی را ، نکوهیدن ، دشنام دادن کسی به شعر ، سرزنش ، نکوهش ، مزمت به شعر ، دشنام ، فحش ، سخن پوچ و بیهوده ودر اصطلاح بدگوئی از کسی به شعر است به شرط آنکه  آنچه بر کسی عیب گرفته می شود برای او واقعا عیب باشد ؛هجودر شعر فارسی نخستین جلوه ی طنز و سنتی بر گرفته از ادبیات عرب است »

داد پس از ارائه این تعریف ادامه می دهد « هجود اغراض کاملا فردی است و از هر گونه آرمانخواهی اجتماعی تهی می باشد وهمین نکته میان هجو و هزل فاصله می گذارد

اما هزل : « دکتر علی اصغر حلبی در کتاب مقدمه ای بر طنز و شوخ طبعی در ایران » هزل را چنین تعریف می کند :

« در لغت مرزاح کردن بیهوده گفتن ، وآن را مقابل جد دانسته اند اما شاعران و نویسندگان ایرانی آنرا به چند معنی دیگر نیز استفاده کرده اند که با معنی لغوی آن اندکی فرق دارد .

 الف) شوخی و ظرافت کردن با دیگران

ب) سخن دروغ و کذب و باطل و خلاف واقع

ج) زشت و سرم آوری کهبه قصد شوخی نتیجه ی اخلاقی و اجتماعی یا تنبه گفته شود

د) هزل مقابل پند و حکمت .

دراین تعریف می بینیم که هزل از دیدگاه عامه رخ می تابد و حلبی با بررسیی که در کتب ایرانی داشته است معناهایی غیر از آنچه ما هزل می پنداریم بخصوص بند )ج( بر آن قائل می شود .

 وبالاخره طنز : طنز یا ( Satire) :

« واژه ای عربی است به معنی تمسخر و استهزاء ودر اصطلاح ادب به‌آن دسته از آثار اطلاق می شود که با دست مایه ی ایرونی وتهکم وطعنه به استهزاء و نشان دادن عیب ها ، زشیتی ها ، نادرستی ها و مفاسد فرد و جامعه می پردازد

بزرگ جلوه می دهد تا کم اهمیتی آنها از بین برود و مرکز توجه و اصطلاح قرار گیرد زیرا تا انسان به زشتی اعمال خود پی نبرد اصلاح نمی شود

دیدم که طنز در موقعیت خاص خویش نسبت به هزل و هجو گستردگی خاصی دارد و طنز نویس فراتر ای یک هزال به جهانی که در آن زندگی می کند می اندیشد . اما آیا بین طنز و هزل و هجو نکات اشتراکی است ؟ جواب این پاسخ را می توان اینگونه داد که بلی ، « هجو در آثار سنائی برای نخستین بار به سمت نوعی آرمانخواهی اجتماعی و طنز گرایش می یابد :

- هزل من هزل نیست تعلیم است                                    بیت من بیت نیست اقلیم است .

در این بیت میان هزل به معنای  شوخی و هزل بهمفهوم یک طنز اجتماعی تفاوت دیده می شود

واقعیت اینجاست که طنز چون دایه ای مهربان هزل و هجورا در دامان خویش پرورش می دهد طنز نویس به اقتضای زمان و مقاصد خویش از این حربه ها برای ضربه زدن به نا عدالتی ها استفاده می کند نکته ای که به خاطر ذات عصیانگر ونیشدار هر سه ، باب طبع اربابان مظالم نبوده ونیست . اما کاربرد هزل به عنوان زیر مجموعه ی طنز قدمتی طولانی دارد « همه هجا گویان بدسرشت و شریر وب دخواه نوع بشر نیستند ، آنها از بی خبری ونادانی و فریفتگی مردم به عوامفریبی شیادان ریایی و تعصبات دینمداران خدا ناشناس غصه می خورند ودلشان آتش می گیرد .از اینکه ارباب دنیا و سیاستمداران از ضعف های روحی و ذهنی آنها سود جسته بر گرده ی آنها سوار می شوند قلبا ناراحت هستند و چون بیشتر اوقات انتقاد صریح وجدی از اعمال این گروه شمشیر بسته یا آن گروه مجهز به سلاح تکفیر و تعقیب ممکن نیست و  مردم نیز استدلال عقلی وبحث علمی و فلسفی را بر نمی تابند آنها نیت خود را در لباس داستانهای هزل آمیز می پوشانند تا شاید مردم را از اسارت حماقت ، بی خبری و فریفتگی به در آورند

این نکته حتی در ادبیات عرفانی مانیز خود را نشان می دهد : « یکی از علتهایی که می توان برای این گونه سخن گفتن ذکر کرد وجود مستمعانی می باشد که از طبقه مختلف جامعه اعم از صوفیس خلیفه امیر توانگر و فقیروقاضی بوده اند . د ربین این صفوف احتمالا افرادی بوده اند که نمی توان آنها را با سخنان حکیمانه و جدی به فراگیری مفاهیم الهی و عرفانی ترغیب نمود . پس مغز معانی را در پوسته ای از هزل و طنز و قرار داد تا با انبساط خاطر بتوان به هدف اصلی رسید

طریقه ای که مولانا برا انتقال برخی مفاهیم در داستانهای مثل امرودبن بر می گزیند فاصله ای بین ادب طبقاتی و ادب اجتماعی را می درد که این تمایز در ادب معاصر به فراموشی سپرده می شود وهزل گوئی به دلایلی چند که درذیل به آنها اشاره خواهیم کرد دیگرتعبیری مثل گذشته نخواهد داشت تا جائی که در سه دهه ی اخیر بسیاری از کتابهای اجتماعی سیاسی طنز به همین دلایل موهن ممنوع النشر می شوند ؛ در بررسی بیشتر هزل گوئی البته هزلی که به خاطر ذات مفهومی کلمه مورد بی مهری قرار می گیرد نکاتی چند قابل ذکر است « در کتابهای فارسی و ترکی و تازی هزل به معنی خلاعت عزار یعنی گستاخی در گفتن ونوشتن سخنانی است که معمولا مردم ، بویژه طبقه ی محافظه کار که حس طبقاتی دارند از یاد کردن ویا شنیدن آن شرم می برند وروی در هم می کشند واین در حالی است که چه در خلوت از آنها خوشوقت می شوند ودامنشان از دست می رود ومبالغ زیادی از آنرا بیاد می آورن وبا دوستان ونزدیکان می گوند و می شنوند »

واختلاف درست در همین جا بروز می کند . نویسندگان اینچنین آثاری معمولا خود افرادی برجسته و فرهنگ دوست هستند وبه دلایلی که در بالا بدان اشاره شد به خاطر موقعیت ودر حد فهم بودن مطالب ، این اشعار یا نثر ها را به آرایه های طنز و هزل می آراستند «در حقیقت ادب آنها ادب واقع بوده است یعنی طبیعت را چنانچه هست نقل کرده اند باکی نداشته اند از اینکه آدمی زاده را همانطور که هست نشان بدهند ، و نمی خواستند تا تنها پاکی و انسانیت هارا نشان دهند ومی کوشند بیان کنند که انسان ترکیبی از پاکی و ناپاکی ، عفت و بی عفتی انسانیت و حیوانیت است ومعجونی از عقل و نفس و هر کسی را که می کوشید انسان را تنها بصورت موجودی پاک و ملکوتی نشان بده ،ریاکار یا متغافل یا غافل می نامیدند

« این قتیبه صاحب کتاب عیون الاخبار چون به دریده گوئی ورک گویی می رسد می گوید :

چون در پیش تو سخن از عورت و فرج برود یا کار زشتی را ] عمل جنسی را [ وصف کنند خشوع و یا تخاشع ترا بر آن ندارد که روی ترش کنید و رنگ چهره ارغوانی بگردانی زیرا بردن نام اندامها مایه گناه نمی شود بکله گناه بدگوئی به عرض مردم ، و سخن ناروا ودروغ خوردن گوشت مردم از راه غیبت حاصل می گردد…»

نگاه نکنید به دیدگاه یک اندیشمند در چند قرن پیش و نظر عده ای از صاحب ادبان دوره ی معاصر که به خاطر این ادب طبقاتی بسیاری از گنجینه های ادبی کشور را یا نفی می کنند یا سعی بر تخلیص و تاراج آنها دارند !

حلبی در همان کتاب مقدمه بر طنز خود به بحث اخلاق در اسلام می پردازد و دو دسته اخلاق دینی و اخلاق فلسفی اسلام را بیان می کند وبه بیان مواردی رد شوخ طبعی و مزاح پیامبر و علی (ع) می پردازد تا جایی که نقل می کند علی (ع) را اهل به دعا می خوانند دینی فراخ شوخی !

براستی کلام عوامل باعث شده است که ماحقیقت ها را به جای مصلحت بپذیریم و در این وادی به هلاک ذخایر ادبی خویش ، ذره ای توجه نداشته باشیم . این نکته در بررسی نقطه نظرات بعضی ادبیان معاصر درباره ی ایرج و امثال او بوضوح مورد بحث قرار خواهد گرفت ، سطور زیر پایان بخش نخست این مقاله خواهدبود.

 « امروزه در مدارس و دانشگاههای بزرگ دنیا دوره هایی برای بحث و درس مباحث طنز آمیز و هزل گونه ی استادان و شاعران گذشته دایر گشته است وحتی این مباحث از حوزه ی لفظ و گفتار گذشته به مرحله ی تحقیق و عمل بررسی علمی رسیده است یعین برای بهبود روابط جنسی زن ومرد تحقیق می کنند . کار همین اندامها را تشریح می کنند واعمال و دردها و بیماری های آنها را باز می کنند تا مردم هر چه بیشتر آگاه شوند واز منافع ومضرات آنها آگاهی یابند تا به تلقین ریا کارانه یا تعالیم جاهلانه ی تنی چند مغرض یا بی خبر از خود واز همه جا ، زندگانی حال و آینده ی خود را مبدل به جهنم نسازند .

باغ خندان ز گل خندان است                                           خنده آئین خرمندان است

خنده هر چند که از جد دور است                                      جد پیوسته نه از مقدور است

دل شود رنجه زجد شام و صباح                                        میکند اصلاح مزاجش به مزاح

جدبود پا به سفر فرسودن                                               هزل یک لحظه به راه آسودن

لیک       نه که از دود دروغ                                              برد از چهره ی قدر تو فروغ

تخم کین در دل دانا کارد                                                 خیو خجلت به جبین ها آرد

شو زفیاض خرد تلقین جوی                                             راست گو لیک خوش و شیرین گو

ب ) ایرج میرزا قربانی حسی طبقات

جلال الممالک ایرج میرزا بن صدر الشعراء غلامحسین میرزا شاعر. ولادتش به سال 1291 هجری ( 1874 میلادی ) و مرگش بسال 1344 هجری (1924 میلادی) اتفاق افتاد. وی نوه ی نواده ی فتحعلی شاه قاجار بود ودر فارسی و در عربی و فرانسوی مهارت داشت و روسی و ترکی را نیز می دانست و خط خوب می نوشت. تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون تبریز صورت گرفت ودر نوزده سالگی هنگام ولیعهدی مظفر الدین میرزای قاجرا لقب صدر الشعرایی یافت . لیکن بزودی از شاعری دربار کنار گرفت وبخدمات دوستی مختلفی پرداخت که درمیان آنها در وزارت معارف از همه پر ارزشتر بود . شعر ایرج ساده و روان و مشتمل برکنایات و تعبیرات عامیانه است . اطلاع او از ادبیات بلاد مختلف و تأثیری که از محیط متغیر و انقلابی عهد خود پذیرفته بود موجب شد که وی سبک قدیم را که در آن توانا بود رها کند وخود سبک خاصی پدید آورد . در این سبک افکار نو و مضامینی که گاه از ادبیات خارجی اقتباص شده وگاه مخلوق اندیشه ی اوست ونیز مسائل مختلف اجتماعی و هزلیات وشوخیهای نیش دارد و ریشخندها وتمثیلاتی که شاعر در غالب آنها نتایج اجتماعی را در نظر دارد بزبانی بسیار ساده و نزدیک به زبان مخاطب بیان شده است » در عصر حاضر میان عامه ی مردم وقتی سخن از بزله گوئی های هتاکانه می شود ، درجمع ادب دوستانی چنینی دیوان ایرج به عنوان سرلوحه ی این مفاهیم و مضامین ، مورد توجه قرارمی گیرد . تا جائی که انتشاردیوان او چند سالی است که متوقف شده است وعلاقمندان به او که البته اکثرا هم از هوع مجازی آن می باشند دیوان او را از دستفروشی ها و تهیه می کنند !

در طی این تحقیق کتابهائی که در مورد ایرج و شرح و بسط زندگی واشعار او موجود باشد ، به عدد انگشتان دست هم نرسید وآنچه به عنوان اثری والا و ارزشمند در تحقق برروی این استاد سخن در دست است جز کتاب استاد محمد جعفر محجوب نبود که مقدمه و شیوه ای ایشان با حالتی بی صرفانه در انتخاب و بیان مضامین می توانست مورد استفاده قرار گیرد ؛ نسخ ای که به عنوان شاهد مثال از آن استفاده شده دیوان ایرج میرزا به اهتمام خسرو و پسرش است که از نخستین چاپ های آن می باشد و احتمال دستبرد بدان کمتر بنظر می آمد . اما با مقدمه ای که در بخش اول ذکر شد به مروری بر نظریات نویسندگان متخلف در مورد ایرج می پردازیم وبا توجه به این نکته که هیچ یک از این نویسندگان او را بعنوان کسی که  در عرصه ی طنز نویسی با تعریفی که در بالا مشخص شد قلم می زده ، نمی شناسند مگر استاد بزرگوار جناب آقای شفیعی کدکنی که ایشان در کتاب ادوار شعر فارسی در چند جا بطور مستقیم بیاناتی مبذول داشته اند که نشانگر وسعت دیدگاهشان نسبت به ادبیات معاصر است د رهمین دوره ی ما ایرج یا پروین از گروه برگزیدگان (خوانندگان حرفه ای شعر مؤلف ) آغاز کردند وبه گروه متوسط رسیده اند و شاید هم اکنون در بعضی شعرشان به میان توده ی مردم هم راه  یافته باشد یک شعر خوب چنان است که یاد کردیم . همیشه از برگزیدگان آغاز می شود وبه دورترین نقطه ای خط افقی می رسد

کدکنی ایرج را جزو شعرایی می داند که در همه ی زمینه های شعری که در آن به طبع آزمائی پرداخته موفق بوده است .

 اما در همه موارد اینگونه نیست . در بررسی آثار وقتی به از صبا تا نیمای یحیی آرین پور می رسیم نام ایرج جزو طنز نویسان دروه مشروطیت نمی آید ، جائی که نسیم شمال ، صابر وبه عنوان طنز پردازان رسمی قرار می گیرند ایرج جزو دیگر شاعران این دوره محسوب می شود . در هیمن بخش می آید :

هجویه های انوری و سوزنی ومختاری غزنوی و در زمانهای اخیر هجویه های شهاب ترشیزی و یغمای جندقی چنان با کلمات و عبارات نازیبا و نا هموار پر است که از خواندن آنها مو بر اندام هرانسانی راست می شود در روزگاران نزدیک به عصر ما نیز شاعران هجا گو مانند ایرج و عشقی متاسفانه همان راه ورسم متقدمان را پیش گرفته اند تا حدی که عارفنامه ایرج یک هجویه ی سراسر دشنام ناسزا است درباره ی مردم وارسته و پاک دلی مانند عارف قزوینی!

ودر جائی دیگر گویا با تغییر موضع و اندکی عقب نشینی می نویسد :

با اینهمه مثنوی عارفنامه سر تا پا شعر است و قسمت های جدی بسیار زیبائی درباره زن و حجب ، عقد ونکاح چشم بسته ستمکاری مالکان واربابان ، تهیدستی و بیچارگی دهقانان و گوشه و کنایه هائی به بی وفائی دنیا وحیله سازی سیاست پیشه مردم و شکوه و ناله از نبودن قانون و اوضاع نابسامان کشور و امثال آنها دارد که اگر با هزلیات آمیخته نبود ارزش منظومه به حد زیادی بالا می رفت » و بالاخره در بخش  خلاصه ای عارفنامه  می آورد :

» در واقع(عارفنامه) مربوط به اوضاع و احوال ناگوار مردم وکشور در آن روزگار است و اتهام نامه ی هجو آمیزی است بر ضد گردانندگان دستگاه اداری و اجتماعی ایران وهمین تطابق مضامین آن با خواسه های و آرزوهای مردم است که باعث شده است با چنان سرعت بی نظیری در افواه عموم افتد و نسخه های چاپ شده ای از آن بخش گردد یا حتی روی کاغذ پاره ای در اقصی نقاط کشور توزیع گردد. «

خارج شدن از دایره ای قیود و سنن اخلاقی و اجتماعی گناه ایرج است ونگا آرین پور ؛ البته اذعان این نکته نیز بی فایده نیست که آرین پور میان هزل وهجو و بینش طنز آلود بر خلاف مقدمه ای که درباره طنز در همین کتاب می آورد  تفاوتی قائل نمی شود یا اگر هم چنین باشد نگاه او به شعر ایرج نگاهی است که عامه ی مردم بدان پایبند بودند . نکته جالب توجه اینجاست که وقتی این مؤلفان از زبان ساده وروزنامه ای ایرج در آن زمان سخن می رانند ، این خصیصه را جزو صناعات زیبای ادبی شعر وی نام می برند اما دلیل نوشتن و سرودن بدین روانی را در حیطه جامعه شناسی و روانشناسی ادبیات مورد توجه قرار نمی دهند .

 بقول مولانا :

چون که با کودک سرو کارت فتاد                                       پس زبان کودکی باید نهاد

آیا ایرج صرفا زبان ساده وروان و عامیانه ی مورد استفاده اش را برای برتری جوئی فخیمانه ی ادبی اینکه طرز نویی فکنده باشد استفاده می کند یا در پس پرده ، توجه او به مخاطب و نحوه ی انتقال پیام روشنگر خویش است ؟ در دروه ای که مردم در فساد اخلاقی ، خواب آلودگی سیاسی ، و هزار نوع بدبختی دیگر دست و پا می زنند استفاده از زبان خود ایشان زبان کوچه وبازار ، چه از نظر قالب سخن و چه اصطلاحات و مفاهیم اعتقادی و عملی ، که بیشترین قشر در ایران آن روز هستند طریقه ای برای روشنگری وادای مسئولیت اجتماعی یک انسان روشن فکر آن روز است .

توجه داشته باشیم تا کسی به زشت بودن  عمل خود پی نبرد دست از آن نمی کشد و گاهی عریانی حقیقت وبه تصویر کشیدن حقایق وواقعیتها به زبانی زننده بهترین راه علاج این گونه معضل ها ست چنانچه مولانا اعتقاد دارد گاهی می توان از بدی به عنوان نماینده نیکی استفاده کرد و در تعلیم و تربیت به کاربست .

 دیدم آن ی نره خره                                                   رفت در زیر لحاف پسره

من چو بشنیدم از او این تقریر                                           شد جوان در نظرم عالم پیر !

هر چه از خلق نکو بشنیدم                                              عملا بین رفیقان دیدم !

معنی خلق در ایران این است                                          بد بود هر که به ما بدبین است !!!

هرکه دم بیشتر از خلق زند                                             قصدش این است که تا بیخ کند !

«قمستی از انقلاب ادبی»

درست همین عامل یعنی آمیختن طنز هز گونه به این ادبیات است  که از شدت وحدت آن می کاهد :

«(ایرج) … حتی با اینکه خود از شاهزادگان متعصب قاجار است ، وقتی حوصله اش سر می رود کلمات تند و جسورانه ای را بر زبان می آوردکه :

 فکر شاه فطنی باید کرد                                                شاه ما گنده و گول و خراف است

با این همه سخن ایرج چنانچه می بینیم آن شدت و حدت سخنان عشقی و عارف و فرخی را ندارد وگویی سیاله ی هزل و شوخ طبعی که در زیر رگ  پوست کلام دویده آتش جدی ترین اعتراضات او را سرد و خاموش می کند (؟!) ونوعی ظرافت و ملایمت بدان می بخشد

استفاده از کلماتی که خود بار شوخی و طنز دارند برای اولین بار در دیوان ایرج به چشم می خورد که آرین پور نیز بد آنها اشاره می کند کلماتی که هم عصران او چه در جد و چه در هزل از استفاده ی آن اجتناب می کردند ؛

اخم ، الدنگ ، بام زدن ، پک و پوز، پوچ ، جرزدن ، جفتک زدن ،جفنگ ،چرت ،چک زدن ، چموش ، دستپاچه، شلم شوربا ، غرغر کردن ، قر زدن ، لاس زدن ، لوس ، لوند ، ماچ کردن ، وکلماتی که با زبان عامیانه ی کوچه و بازار هم طراز بوده وبرای انتقال مفهوم مناسب است .

 اما کار به همین جا ختم نمی شود ما نویسندگان دیگری رانیز داشته ایم که بدین قدر سعه صدر نداشته اند تا خوب و بد را کنار هم بیاورند و سید هادی حائری در جواب مهدی اخوان ثالث که گویا با همان زبان طنز آلودش اشاراتی را در مورد کتاب افکار و آثار ایرج میرزا داشته است حکم قطعی را چنین صادر می کند حکمی که تا همین امروز هم با همان طرز تفکر قبلی اجرا می شود

 « همه می دانند ایرج میرزا شعرهائی هم دارد که از نظر اخلاقی می توان به آنها عیب گرفت ولی بهتر است که این گونه اشعار او بکلی نادیده گرفته شود نه اینکه در یک روزنامه ای کثیر الانتشارمنتشر شود …»

این عزیر در ادامه همین سلسله تفکرات اشعار هزل را اصولا ازایرج نمی داند (؟!) و سعی می کند تا سرودن این اشعار را به دو شاعر به نامهای مکرم اصفهانی و خاکشیر اصفهانی منتصب نماید .

 براستی اگر بر اساس همین فکر شروع به تصفیه ی اشعار هزل حال فرقی نمی کند چه آنها که واقعا هزل به معنای فردی وانتقال جویانه وهتاکی آن باشد چه در خدمت طنز و آرمانگرایانه ی آن بپردازیم ، چه رخ خواهد داد : عبید زاکانی ، سعدی ، سنائی ، صابر وحتی قسمتهائی از مثنوی مولانا نیز باید به تاراج رود! تا ادب ادبیات اطو کشیده ی آقایان حفظ شود !- براستی چه کسی سوراخ دعا را کم کرده است ؟

وچه زیبا می سراید بهار که : سر به سر تصنیف عارف نیک بود/ سبک عشقی هم بدان نزدیک بود / شعر ایرج شیک بو ایرج پیرو قائم مقام /کرده از او سبک ولفظ و فکر، وام / عارف و عشقی عوام /؛ ج / طنز (آمیخته به هزل ) در دیوان ایرج :

 چنانچه گفتیم زبان ایرج زباین است پخته  ، اندیشه اش نیز ؛ مشروطه زمانی رخ می دهد که او در آستانه  34 سالگی است ؛ از سفر فرنگ برگشته و پیشرفت کشورهای غربی را دیده است . او در قطعات مادر و کودکانه ای خود به خوبی نشان می دهد که به زبان شعر مسلط است . می داند با چه گروهی چگونه صحبت کند ، واین مشخصه ی  اشعار اوست . به نحوی با روانشناسی مخاطب آشناست وبه همین دلیل اشعار غیر طنز او هم از سالهای سال حتی بدون اینکه نامی در حوزه ی ادبیات آموزشی ایران داشته باشند ورد زبانهاست . از « داشت عباس قلی خان پسری » گرفته تا »گویند چوزاد مادر «؛

»آشنائی با زبان فراسوی ودیدن زندگی مردم اروپا ایرج را مردی آزاد فکر ، متجدد ، وترقی خواه بار آورده بود . علاوه براین شجاعت اخلاقی او موجب شده که تقیه را در ابزار عقاید خود به یک سو نهد و آنچه نامناسب ببیند به مردم یادآوری کند وعیب ها و نقص هائی را که مایه ی بدبختی مردم ایران می داند با صراحت تمام بدآنها گوشزد نمایددر این روزگار است که ایرج از تعارف های بیهوده ، رم کردن اهل مجلس از یکدیگر ، برخاستن جلوی پای واردان مجلس ، از سینه زنی و تیغ زنی و قمه زنی ، ازعشق بازی وداشتن رابطه جنسی با هم جنس ، از دروغ وریا ونفاق ، دوروئی ، از حیله بازی سیاست پیشه گان ، از حجاب ونظایر آنها به سختی انتقاد می کند ومانند آموزگاری مجرب ودانا به فرزند خویش و نوباوگان ایرانی درس زندگی و آداب معاشرت می دهد …«

اما قبل از پرداختن به خوددیوان باید به چند نکته اشاره کرد » صدای شعر مشروطیت یا میهن پرستی است یا انتقاد اجتماعی و ایرج یک بورژوای اشرافی منتقد روابط اجتماعی است «

» سخن از آزادی واین کلمه را گفتن با مشروطیت شروع می شود . قبل از مشروطیت مفهوم آزادی که مترادف بادموکراسی غربی است به هیچ وجه وجودندارد » « مسئله دیگری که در همین مسائل (مشورطه ) بیرون می آید وبی سابقه است مسأله زن و تعلیم و تربیت اوست . امروزه شما خیلی راحت باهم می نشینید و ظاهرا هیچ اشکالی وجود ندارد ولی اگر در اعماق جامعه روید هنوز هم در جامعه ماکسانی هستند که می گویند زن نباید بیشتر از خواندن قرآن یاد داد و خط نوشتن رانباید یاد داد چون باعث انحراف می شود !… و چنین است که وقتی تمدنی می میرد ومختصر می شود همه ی چیزهایی که در اصل  آن تمدن بوده از بین می روند و دیگر جانشینی نمی یابند . مسأله ای سواد آموزی زن و آزادی زن چیزی نیست که اخیرا به جامعه اسلامی تحمیل شده باشد . ولی آغاز این مبحث به هر حال از دوره مشروطیت آغاز می شود » « درباره تاریخ حضور زن می بینیم که در نیشابور چه مقدار زن مجتهد وجود دادر و سمعانی از آنها حدیث یاد گرفته است . «

این مقدمه بخاطر آن آمد که پیش داوری ها را چنانچه در مورد هزل بودن ایرج کنار گذاشتیم وبا نگاهی نو به آن نظر افکندیم ، به قضاوت خویش راه ندهیم واشعار اریج را نه به عنوان یک مصلح اجتماعی که این انتظاری غیر واقع است که روشنفکری دلسوز و آگاه که می داند چه وچگونه و برای که می نویسد ، به نقد بنشینیم .

 با یک نگاه کلی به دیوان ایرج میرزا حدود هشتاد درصد اشعار مندرج در آن (از قطعه و قصیده و غزل و مثنوی و دو بیتی و…) شامل اشعار عاشقانه ، حکایات ، شعرهای مادر ، اندرزها ، مد حیات ، ورثاهامی شود یعنی بخش جدی اشعار ایرج که البته جز شعرهای مادر ، مثنوی زهره و منوچهر ، وبرخی حکایات بقیه یا مربوط به دوره ی جوانی ایرج هستند دوره ای که شاعر رسمی دربار بوده است یا اشعاری هستند که به هر حال نمی توان از آن برداشت طنز آلود کرد . اما حدودا 33 شعر به همراه عارف نامه و10 قطعه ی هزل به اشعار اجتماعی ، انتقادی و اصلاحی ایرج مربوط می شوند که در این چند صفحه باقی مانده به بررسی برخی از آنها خواهیم پرداخت .

 1ـ درباره ی مستشاران آمریکایی

نبینی خیر و از دنیا علائی                                               رسد از آسمان بر توبلائی

در این مثنوی کوتاه که گویا هجائی آغاز می شود ایرج مخالفت خود را با ورود مستشاران آمریکائی اعلام می کند ابیات زیبای طنز آلود و نیش دار این شعر را مرور می کنیم :

 در آمریکا به خرها کرد اعلان                                           که باشد مرتع سبزی در ایران

خران داخلی معقول بودند                                               وجیه المله و مقبول بودن

نه تنها مرتع ما را چریدند                                                پدر سک صاحبان بر سبزه ؛

در مخالفت با معاهده 1907 نیز به همین منوال می سراید و شاه بین آن نیز :

کز صلح میان گربه و موش                                               برباد رود دکان بقال

در ترکیب بند « داشت غلوم مرگ تو حظ کردم از اشعار تو من » به زیبائی و ظرافت خاصی دوره خویش را به تصویر می کشد . صراحت لهجه درنام بردن عاملان دزدی و مظالم ، و بیان خلافها زشتکاری ها و چپاول گری های عاملان حکومتی بسیار شوخ رخ می نماید :

دور ظلمت بدل از دور ضیاء خواهد شد دزد کت بسته رئیس الوزراء خواهد شد .

 مملکت باز همان آش و همان کاسه شود لعل ما سنگ شود لولوها ماسه شود

تومپندار که نه شاه ونه شکر باقی ست                              نه دگر روح ورمق در تن کشور باقی ست

عاقل آسوده بود تا بجهان خر باقی است - تا دو سر کرده به سنگان وبلنگر باقی است

بکن آن کار که کرده است وثوق الدوله - نه دگرکج شود از بهر وطن نه چوله

در هتل خود پاک کند با حوله - والس می رقصد با مادمازل ژاکونه

برده پولی و کنون با دل خوش خرج کند - متصل قر دهد و فرزند وکند !

«تعارف» قطعه دیگری از دیوان اوست : ایرج از خرافات و اعمال بی پایه و اساس ایرانی جماعت دل آرزده است و در این قطعه که با ردیف « رم  می کنند » آورده است به نقد این عمل می پردازد ودر ضمن به اختلاف طبقاتی بین مردم نیز اشاره ای دادر:

 یا برب این عادت چه می باشد که اهل ملک ما گاه بیرون رفتن ازمجلس زدر رم می کنند .

 نام این رم را چون نادانان ادب بنهاده اند بیشتر ازصاحبان سیم و زر رم می کنند

از برای زنجیر رم مطلقا معمول نیست تا توانند از برای گنجور رم می کنند

 وقطعه ی زیر که بصورت ضرب المثل هم در آمده است عمق بینش وجسارت یک روشنفکر را می رساند :

هر کس از خزانه برد چیزی گفتند مبر که این گناهست

تعقیب نمودندو گرفتند دزد نگرفته پادشاهست

ایرج به خرافات و مراسم باطل و بدعت آمیز دینی نیز توجه دارد . و در قطعه ای «در دسته ی شاه حسین بنگر » از قمه زنی انتقادمی کند وهمین بیت کافی که :

خواهد که کشد سنان و خولی کوبد قمه را به کله خویش !

چنانچه به درویشانی که صوفی گری عرفانی را به گذا پروری بی عارانه تبدیل کرده اند می تازد . این حمله به خرافه پرستی درشعر « ای نره خل سبیل گنده نیز آشکار است :

·          بیچاره چرا کشتی خودت را دیگر نشود حسین زنده

هی گو که حسین کفن ندارد هی پاره بکن قبای ژنده

تو زینب خواهر حسینی؟ ای نره خر سبیل گنده ؟!

اماایرج وقتی با عامه ی مردم بی  واد کار دارد به بیان عریان عیب ها بسنده می کند و گاه به شوخی و استهزا مطالب را بیان می کند ؛ در قطعات : « کاری است گذشته سبوئی است شکسته » ،« حبه نبات است پدرسوخته »، « ای به دست تو اسیرم «،»ظرف مودار»سخن به عریانی از بچه بازی ، هم جنس بازی ور ذلیت های اخلاقی دروه ی ایرج است . که ایرج به زننده ترین نحو وباطنزی قوی تصویر زشت اعمال رابه رخ می کشد . راستی کسانی که فکر می کنند این اشعار خود باعث انحراف می شوند چگونه می اندیشند ؟ آیا واقعا حرف مولانا راست نمی آید که : هر کس از ظن خود شد یار من!

دربین ابیات این مثنوی ها گاه شاعر مأمور اداره ای است  ، گاه صاحب منصبی ، گاه گوینده ای بی اصل و نسب ، گاه دبیری ضعیف الاخلاق وخلاصه در قالب تمامی کسانی که مورد اتهام شاعرند و شاعر بی عصمتی ها ی هر یک را به چشم دیده است .

 « گیرم از مرجان تسبیح درازی در دست بند منگوله از ابریشم وزرتار کنم

تا پسر مشدی با من سه گفتار آید طرح یک مکری چون مردم مکار کنم

» ازقطعه پسر مشدی«

 اما حریفان دغل ایرج ، صاحبان تزویرهای بزرگند ، بقول دکترحلبی ؛ »اربابان دنیا سیاستمداران مردم فریب و دینمداران خداناشناس «

»شاعر در این مثنوی ( عارفنامه بدان جداگانه خواهی پرداخت -) ملت ایران را به سرگروه تقسیم می کند :

 نخست بزرگان یعنی دزدان اختیاری که با بیگانه گان پیوند دارند و یک جو علاقه به وطن ندارند . دوم دزدان اضطراری یعنی کارکنان دستگاههای دولتی که غیر از نوکری آهی در بساط ندارند و سوم رعایا که نه آزاری دارند ، نه قانون و نظم می پسندند …!«

و از این بزرگان سیاست پیشه و روحانی نمایان ضد دین هستند که زیر تیغ طنز  ایرجند :

 نشسته بود بمصدر مجلس درس  - بجای لفظ عن اندر کتاب خود من دید

قلم تراش و قلم بر گرفت و من عن کرد   -   سپس که داشت در آن باب اندکی تردید

یکی زاین دید و گفت با دگران   -   جناب آقا عن کرد جمله عن بکنید

قطعه حجاب او نیز یکی از زیباترین قطعات در این باب است گویی روح عبید زاکانی است که در قلم ایرج به زبان امروزی جاری شده است :

 حجاب دارد و دل را به جلوه آب کند  نعوذوابالله اگر جلوه نقاب کند

شهر به رفع حجاب مایل نیسیت  - چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند

از او دلیل نباید سئوال کرد که گرگ  به هر دلیل شده بره را مجاب کند

به زهد گربه شبیه است زهد حضرت شیخ  - نه بکله گربه تشبه بدین جناب کند

اگر زآب کمی دست گربه تر گردد چو شیخ شهر ز آلایش اجتناب کند

ولی چو چشم حریصش فتد به ماهی حوض  - زسینه تا دم خود رادرون آب کند

وشاه بیت این قطعه که :

زمن مترس که خانم خطاب کنم   -    از او بترس که همشیره ایت خطاب کند

در قطعه اشک شیخ هم باز به زاهدان ریائی دوران خود حمله می برد :

 نعوذبالله از آن قطره های دیده شیخ                                  چه خانه ها که از این آب کم خراب کند

 وگویی حافظ است که ازپس  تاریخ مکرر این سرزمین می نالد که :

مفتی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد                     پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف!

آخرین بخش از این دروه شوخی ها و طنز سرائی ایرج که باز ارباب تزویر را به ریاکاری متهم می کند قطعه شیرین تصویر زن است که غفلت ، ظاهر پرستی و ریاکاری مردمی را به تصویر می کشد که برای نمادی گچی چادر و چاقور می کشند در حالیکه صد بدتر از آن در نهان ، انجام می دهند .

برسد در کاروانسرا ئی                                                   تصویر زنی بگچ بریدند

گفتند کا واشریعتا خلق                                              روی زن بی نقاب دیدند

ایمان و امان به سرعت برق                                             می رفت که مؤمنین رسیدند

این آب ببرد و آن یکی خاک                                              یک پیچه زگل بر او کشیدند

چون شرع نبی از این خطر جست                                     رفتند به خانه آرمیدند

غفلت شده بود خلق وحشی                                          چون شیر درنده می جهیدند

نقطه ی حمله ی دیگر ایرج سیاستمداران دغل پیشه اند که شاعر درهر موقعیتی که پیدا می کند از پنبه کردن رشته شان دست بر نمی دارد طوری که زیبا ترین اشارت را در انقلاب ادبی و عارفنامه بد آنها دارد قطعه ی «شاعرم من شاعران معذور باشند ای وزیر فرازهایی زیبایی دارد و جسارت و بی پروایی در ضمن اشارات گزنده ای به اوضاع و احوال زمانه دارد :

 از همان روز ی که شد با تو امور خارجه - … از نو ورم کرده است و پرزورای وزیر

چون جراید را دو روز دیگر آزادی دهند  - شرح آنرا دید خواهی جمله مسطوره ای وزیر

زنده بر گور کنند اهل ادب را لیکن                                      قبر فردوسی طوسی را آباد کنند

مبلغی پول بگیرند باین اسم از خلق                                   بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند

«قسمتی از شعر آرمگاه فردوسی »

عارفنامه : در بالا و مقدمه ی بحث مواردی از نظر اندیشمندان معاصر و نزدیک را درباره ایرج بخصوص مثنوی عارفنامه خواندیم . اگر چه بقول آرین پور در آغاز با هجویه ای نیست به عارف قزوینی شروع می شود اما از همان اول رندی شاعر در انتخاب کلمات وبیان دو پهلوی کلام ، به ما گوشزد می کند که مثنوی عارفنامه نه هجونامه ای شخصی بلکه اعلامیه ای تند وتیز است به زبان طنز و هزل آمیخته شده تا هم از لحاظ همه فهم بودن وسریع النتقال شدن به درد بخور باشد هم مانند اخلاف طنز نویس ایرج ، بی پروا ترین حمله ها را به زبان طنز حلاوت بخش مزاج ستمدیدگان و شوکران کام مستبدان و ریاکاران باشد .

در اولین ابیات عارفنامه باسادگی مضمون وعریانی پیام روبرومی شویم که باز ایرج به زبان مخصوص خویش عامیانه با تجاهل العارف خود در قالب مردم عامه به گپ زنی و گله گزاری با دوستی قدیمی می پردازند و پس از ایجاد علاقه و انگیزه با چنین مقدمه ای یکباره به خواننده شوکی وارد می کند :

 بدینجا چون رسید اشعار مخلص                                       پریشان شد همه افکار مخلص

که یارب بچه بازی چو چکارست                                        که بروی عارف وعایم دچار است ؟

عارف در مصراع چهارم هم عراف قزوینی می تواند باشد و هجائی نیش دار به این یار بی وفا ، هم مفهوم هام و خاص را می رساند هم عارف می تواند بیانگر این باشد که دراین طریق سیاست پیشه و مشهدی بقال فرقی ندارند و بقولی همه سروته یک کرباسند !

در ادامه با حمله به حجاب نظر خویش را که بر گرفته از نظر آزادی غرب است بیان می کند اما در این ابیات هم از نظر اخلاق عامه به دریده ترین بیان ذکر می گردد اشاراتی نهفته و گاه بسیار رندانه دیده می شود . جائی که می گوید چرا حب الوطن اندر دلت نیست ؟گوئی ریشخندی به تمامی سیاستمداران می زند که خود راوارث این وطن پاره پاره می دانند و بکار بردن کلمه ی وطن در اینجا خود حامل کنایه ای پوشیده است . داستان چادر ادامه همان بحث در مورد حجاب است که باز ایرج وقتی از زبان شخصیت ها صحبت می کند به کنایه از انتقاد و به استهزاء گرفتن ریاکاران دست بر نمی دارد :

 نمی دانی نظر بازی گناهست زما قبر چهار انگشت راه راست

تومی گوئی قیامت هم شلوغ است تمام حرف دروغ است

تمام حرف مفتند ! – همه بیغیرت و گردن کلفتند ؟!

بعد از پایان داستان و نتیجه گیری از آن باز خود را به کوچه ی علی چپ می زند ومی شود همان عامی زاده ی دهن لق که به رفیق نارفیق خویش هجا می گوید و خود را آماده می کند برای حمله ی بعدی یعنی حمله به سیاست پیشه گان مردم فریب :

 تو این کرم سیاست چیست داری؟ چرا پا بردم افعی گزاری ؟

 سیاست پیشه مردم حیله سازند  - نه مانند من و تو پاکبازند

سیاست پیشگان در هر لباسند  - بخوبی همدیگر را می شناسند

 بدین رو یکدیگر را پاس دارند  - یکیشان گر به چاه افتد در آرند

نمی دانی که ایران است اینجا  - حراج عقل ایمان است اینجا

تا اینکه باز این سلسله ادامه می یابد و ایرج پس از تعریف و ادای سپاسی از دوست موافق خود کلنل محمد خان پسیان سخن از دوستان قدیمی می کند و گوئی رشته کلام به کلی قطعی می شود در این میان ابیات و تعابیر لطیفی به چشم می خورد که در آخر بحث خواهد آمد .

 دوباره عارف به مسأله آزادی زن می پردازد

به قربانت مگر سیر پیازی ؟ - که در روبند و چادر نمازی؟

 تو مرآت جمال ذوالجلالی چرا مانند شلغم درجوالی ؟!

حتی شکایت ها یا به قولی راز و نیازهایی را هم که ایرج با خدای خویش دارد خالی ازدرد زمانه نیست درد مردم خویش ، رنج هایی که در این دوره دیده است ، بدبختی ها که از هر گروه باشی چه فقیر وچه غنی باز شاهد آن هستی حتی اگر در آن سهیم نباشی

خدایا تا به کی ساکت نشینم  من اینهاجمله از چشم تو بینم

چرا پا تو کفش ماگذاری چرا دست از سرما برنداری

تو این وآفریدی تو توی چرت ما مردم دویدی …!

وباز وقتی به بزرگان سیاست می رسد :

از آن گویندگاهی لفظ قانون  - که حرف آخر قانون بود نون

اگر داخل شوند اندر سیاست برای شغل و کارست و ریاست

بزرگان وطن را از حماقه نباشد بر وطن یک جو علاقه

و پس از اینکه عارف را از سیاست پیشه مردم بر حذر می دارد جمع تمام حرفها را در چند سطر بدین زیبایی می آورد و گویی تابلو ی نقاشی دروه یخویش را با این تصاویری به پایان می برد :

بیا عارف بکن کاری که گویم                                             توبامن دوستی خیر از تو جویم

اگر خواهی که کارت کار باشد                                         همیشه دیک بختت بار باشد

دو زرعی مولوی را گنده تر کن                                          خودت را روضه خوانی معتبر کن

چو نطقت خوب و آوازت درست است                                  سورات هم اگر کم بود بودست

عموم روضه خوانان بی سواداند                                        ترا این موهبت تنها نداند !

وبه او پیشنهاد می کند که بعد از این چنین عمل کن که :

 سر منبر وزیران رادعا کن                                               بصدیق ارنیست ممکن با ریا کن

بگو از هیأت این هیأت ماست                                           که در این فصل پیدا می شود ماست

زاصلاحش چه می خواهی از این بیش                               که نبرد در وزارتخانه یک ریش !

وکیلان را بگو روح الامینند                                                زعرش افتاده پا بند زمینند

غم ملت زبس خوردند مردند                                            ورم کردند از بس غصه خوردند

بزرگان هم چو بینند این عجب را                                        که عارف بسته ازتعبیب لب را

کنند آجیل ماجیل تو را کوک                                             که وافورت دهد بادست مقبول

بکش تریاک و برزلفش بده دود                                          تماشا کن به صنع حی مودود

خدا روزی کند عیشی چنین را                                          عموم مؤمنات و مؤمنین را …!!!

ایرج به لحاظ زبان شعری در چند سال اول این عهد جزو پیشروان ادبی کشور محسوب می شود ، روشنفکری متعهدی که به مردم و وطن خویش علاقه دارد . وهمدوش دوستان اهل قلم خود عارف عشقی فرخی بهار دهخدا ، به روشنگری مردمی پرداخته که خواب آلودگی قرون ، هنوز بیدار نشده بودند وبسیاری از اخلاقیات ناپسند ، خرافه ، بدعت ها ، را میراث از عهدهای پیشین خود داشته اند ، درویشی ریاضت گونه یاهمان گدائی امروزی رااز اضمحلال و تغییر خط سیر عرفان در ایران ،هم چنین پذیرش ستم ، تسلیم در برابر ظلم و ظالم ، مراسم عجیب و غریبی که به نامهای مختلف به مذهب تحمیل شده است و ایرانی جماعت سنگینی همه این موارد تاریخی را بر گرده ی ذهن جمعی و تاریخی خود حمل می کند. آگاهی دادن به هر طریق علاج و مرهمی شاید باشد بر این درد جانفزا ؛

 « گاهی خنده و شوخی گذران و خفیف وزاییده ی نقضها و اشتباهات کوچکی وبی اهمیت است و زمانی تلخ و زهر آگین و ناشی از عیوب و مفاسد وگمراهی هایی که مقام اخلاقی طبیعت بیشتری را تنزل می دهند . سپس هر چه مخالفت نویسنده و بغض و کینه ی او نسبت به حوادث زندگی شدیدتر و قویتر باشد به همان نسبت طنز کاری تر و دردناکتر می شود ؛ ودر پایان این مقاله باز با اظهار تأسف از اینکه هنز جامعه ادبی ایرانی به حدی نرسیده است تا واقعیت ها را بدون مصلحت اندیشی وباید ها و نبایدهای ریاکارانه ، به بحث بنشیند چند سطری از علی اصغر حلبی نقل می کنم و با چند بیت از انقلاب ادبی سخن را به دست اشارت و اشارت دان می سپارم :

 « گروهی نیز برخی ازنوشته های یک نویسنده را لایق تدریس نمی دانند و آن را حذف کرده و سر خود بخش دیگر آن را که به تصور آنها قابل تدریس است برای دانش جویان ودانش آموزان درس می دهند . اگر نوشته ی کسی به خیال تو قابل درس دادن نیست آنرا کنار بگذار و درس دادنی را تدریس کن . در کاردیگران چرا دست می بری ؟ اگرکسی روی نوشته ی تو خط بکشد و آن را نامعقول بداند می پسندی ؟ از این گذشته برای هر کس همین اندازه مالکیت جایز است اگر چه معتقد به انقابی ترین احزاب کمونیستی هم باشد بنابراین دیگری چه حق دارد که درنوشته های اودست برده او را بی ادب و هزال ومخالف اخلاق و هجوگری وجز آنها بخواند ؛»

همه گویند که من استادم                                              در سخن داد تجدد دادم

هر ادیبی به جلالت نرسد                                               هر خری هم به وکالت نرسد :

هریکی حرف بزدساده و راست                                         نتوان گفت رئیس الوزراست

تو مپندار که هر احمق وخر                                              مقبل السلطنه گردد آخر

کاراین چرخ و فلک تو در توست                                          کس نداند که چه در باطن اوست ..

)قمستی ازانقلاب ادبی و نیشخندهای ایرج به اربابان سیاست (


 منابع ومأخذ ها :

1         ادوار شعر فارسی ( ازمشروطیت تا سقوط سلطنت)محمد رضا شیفعی کدکنی علمی تهران 1280.

2          از صبا تا نیما یحیی آرین پور جلد دوم ( آزادی تجدد ) فرانکلین تهران 1251..

3         افکار و آثار ایرج میرزا تدوین : سید هادی حائری (کورش ) انتشارات جاویدان تاقیان 64.

4          تجلی زن در آثار مولوی زلیخا شقفی ، انتشارات .

5         تحقیق در حوال و‌آثار و افکار و اشعار ایرج میرزا و خاندان و نیاکان او دکتر محمد محجبو چاپ سوم – 1354.

6         دیوان ایرج میرزا ، به اهتمام خسرو ، کتابخانه ی مظفری.

7         فرهنگ اصطلاحات ادبی سیماداد مروارید – 1378.

8         فرهنگ معین ج4 – دکتر محمد معین.

9         مقدمه یا بر طنز و شوخ طبعی در ایران ، دکتر علی اصغر حلبی موسسه پیک ترجمه ونشر پائیز 65.

 

ایرج میرزا چادر

بیا گویم برایت داستانی                  که تا تأثیر چادر را بدانی

در ایامی که صاف و ساده بودم          دم کریاسِ در استاده بودم

زنی بگذشت از آنجا با خش و فش     مرا عرق النسا آمد به جنبش

ز زیر پیچه دیدم غبغبش را                 کمی از چانه قدری از لبش را

چنان کز گوشه ابر سیه فام               کند یک قطعه از مّه عرض اندام

شدم نزد وی و کردم سلامی              که دارم با تو از جایی پیامی

پری رو زین سخن قدری دو دل زیست  که پیغام آور و پیغامده کیست

بدو گفتم که اندر شارع عام               مناسب نیست شرح و بسط پیغام


تو دانی هر مقالی را مقامیست         برای هر پیامی احترامیست

قدم بگذار در دالان خانه                    به رقص آر از شعف بنیان خانه

پریوش رفت تا گوید چه و چون           منش بستم زبان با مکر و افسون


سماجت کردم و اصرار کردم              بفرمایید را تکرار کردم

به دستاویز آن پیغام واهی               به دالان بردمش خواهی نخواهی


چو در دالان هم آمد شد فزون بود      اتاق جنب دالان بردمش زود


نشست آنجا به صد ناز و چم و خم    گرفته روی خود را سخت و محکم

شگفت افسانه ای آغاز کردم            در صحبت به رویش باز کردم

گهی از زن سخن کردم، گه از مرد      گهی کان زن به مرد خود چه‌ها کرد


سخن را گه ز خسرو دادم آیین          گهی از بی‌وفایی‌های شیرین

گه از آلمان بر او خواندم، گه از روم      ولی مطلب از اول بود معلوم

مرا دل در هوای جستن کام              پریرو در خیال شرح پیغام

به نرمی گفتمش کای یار دمساز       بیا این پیچه را از رخ برانداز

چرا باید تو رخ از من بپوشی             مگر من گربه می باشم تو موشی؟


من و تو هر دو انسانیم آخر                به خلقت هر دو یکسانیم آخر

بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین        تو هم مثل منی ای جان شیرین

ترا کان روی زیبا آفریدند                     برای دیده‌ی ما آفریدند

به باغ جان ریاحینند نسوان               به جای ورد و نسرینند نسوان

چه کم گردد ز لطف عارض گل             که بر وی بنگرد بیچاره بلبل

کجا شیرینی از شکر شود دور            پرد گر دور او صد بار زنبور


چه بیش و کم شود از پرتو شمع          که بر یک شخص تابد یا به یک جمع

اگر پروانه‌ای بر گل نشیند                    گل از پروانه آسیبی نبیند

پریرو زین سخن بی حد برآشفت          زجا برجست و با تندی به من گفت

که من صورت به نامحرم کنم باز؟          برو این حرف ها را دور انداز

چه لوطی ها در این شهرند، واه واه        خدایا دور کن، الله الله


به من گوید که چادر واکن از سر             چه پرروییست این، الله اکبر

جهنم شو مگر من جند... باشم             که پیش غیر بی روبنده باشم


از ین بازی همین بود آرزویت                 که روی من ببینی؟ تف به رویت

الهی من نبینم خیر شوهر                   اگر رو واکنم بر غیر شوهر

برو گم شو عجب بی‌‌چشم و رویی        چه رو داری که با من همچو گویی


برادر شوهر من آرزو داشت                  که رویم را ببیند، شوم نگذاشت


من از زنهای تهرانی نباشم                  از آنهایی که می‌دانی نباشم

برو این دام بر مرغ دگر نه                      نصیحت را به مادر خواهرت ده


چو عنقا را بلند است آشیانه                قناعت کن به تخم مرغ خانه

کنی گر قطعه قطعه بندم از بند              نیفتد روی من بیرون ز روبند

چرا یک ذره در چشمت حیا نیست؟         به سختی مثل رویت سنگ پا نیست؟

چه می‌گویی مگر دیوانه هستی؟           گمان دارم عرق خوردی و مستی

عجب گیر خری افتادم امروز                    به چنگ الپری افتادم امروز

عجب برگشته اوضاع زمانه                     نمانده از مسلمانی نشانه

نمی‌دانی نظر بازی گناهست                 ز ما تا قبر چار انگشت راه است؟

تو می‌گویی قیامت هم شلوغ است؟         تمام حرف مل...ها دروغ است؟

تمام مجت...ها حرف مفتند؟                    همه بی‌غیرت و گردن کلفتند؟

برو یک روز بنشین پای منبر                      مسائل بشنو از مل.. منبر

شب اول که ماتحتت درآید                        سر قبرت نکیر و منکر آید

چنان کوبد به مغزت توی مرقد                   که می‌رینی به سنگ روی مرقد

غرض، آنقدر گفت از دین و ایمان               که از گُه خوردنم گشتم پشیمان

چو این دیدم لب از گفتار بستم                 نشاندم باز و پهلویش نشستم


گشودم لب به عرض بی‌گناهی                 نمودم از خطاها عذر خواهی

مکرر گفتمش با مد و تشدید                     که گه خوردم، غلط کردم، ببخشید

دو ظرف آجیل آوردم ز تالار                         خوراندم یک دو بادامش به اصرار

دوباره آهنش را نرم کردم                           سرش را رفته رفته گرم کردم

دگر اسم حجاب اصلاَ نبردم                        ولی آهسته بازویش فشردم


یقینم بود کز رفتارم اینبار                           بغرد همچو شیر ماده در غار

جهد بر روی و منکوبم نماید                         به زیر خویش کُ.. کوبم نماید


بگیرد سخت و پیچد خایه‌ام را                      لب بام آورد همسایه‌ام را

سر و کارم دگر با لنگه کفش است                تنم از لنگه کفش اینک بنفش است

ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار                 تحاشی می‌کند، اما نه بسیار

تغییر می‌کند اما به گرمی                             تشدد می‌کند لیکن به نرمی

از آن جوش و تغییر‌ها که دیدم                         به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم

شد آن دشنام‌های سخت و سنگین               مبدل بر « جوان آرام بنشین»

چو دیدم خیر، بند لیفه سست است             به دل گفتم که کار ما درست است


گشادم دست بر آن یار زیبا                          چو مل... بر پلو مومن به حلوا

چو گل افکندمش بر روی قالی                      دویدم زی اسافل از اعالی


چنان از حول گشتم دستپاچه                       که دستم رفت از پاجین به پاچه

ازو جفتک زدن از من تپیدن                              ازو پُر گفتن از من کم شنیدن

دو دست او همه بر پیچه اش بود                    دو دست بنده در ماهیچه اش بود

بدو گفتم تو صورت را نکو گیر                          که من صورت دهم کار خود از زیر

به زحمت جوف لنگش جا نمودم                      در رحمت بروی خود گشودم

کُسی چون غنچه دیدم نوشکفته                      گلی چون نرگس اما نیمه خفته

برونش لیموی خوش بوی شیراز                       درون خرمای شهد آلود اهواز

کُ... بشاش تر از روی مؤمن                           منزه تر ز خلق و خوی مؤمن

کُ... هرگز ندیده روی نوره                               دهن پر آب کن مانند غوره

کُ... برعکس کُ.. های دگر تنگ                      که با کی..م ز تنگی می کند جنگ

به ضرب و زور بر وی بند کردم                              جماعی چون نبات و قند کردم

سرش چون رفت، خانم نیز واداد                         تمامش را چو دل در سینه جا داد

بلی ک..ر است و چیز خوش خوراکست               ز عشق اوست کاین کُ... سینه چاکست


 ولی چون عصمت اندر چهره‌اش بود                    از اول ته به آخر چهره نگشود

دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم                    که چیزی ناید از مستوریش کم

چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه                    « حرامت باد»  گفت و زد به کوچه

حجاب زن که نادان شد چنین است                     زن مستوره‌ی محجوبه این است

به کُ... دادن همانا وقع نگذاشت                         که با روگیری الفت بیشتر داشت

بلی شرم و حیا در چشم باشد                          چو بستی چشم باقی پشم باشد

اگر زن را بیاموزند ناموس                                  زند بی‌پرده بر بام فلک کوس

به مستوری اگر بی‌پرده باشد                             همان بهتر که خود بی‌پرده باشد

برون آیند و با مردان بجوشند                              به تهذیب خصال خود بکوشند

چو زن تعلیم دید و دانش آموخت                       رواق جان به نور بینش افروخت

به هیچ افسون ز عصمت برنگردد                        به دریا گر بیفتد تر نگردد

چو خور بر عالمی پرتو فشاند                            ولی خود از تعرض دور ماند

زن رفته « کولژ» دیده « فاکولته»                        اگر آید به پیش تو « دکولته »


چو در وی عفت و آزرم بینی                              تو هم در وی به چشم شرم بینی


تمنای غلط از وی محال است                            خیال بد در او کردن خیال است

برو ای مرد فکر زندگی کن                                  نه ای خر، ترک این خربندگی کن

برون کن از سر نحست خرافات                            بجنب از جا، فی التأخیر آفات

گرفتم من که این دنیا بهشت است                       بهشتی حور در لفافه زشت است

اگر زن نیست عشق اندر میان نیست                  جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست

به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟                              که توی بقچه و چادر نمازی؟

تو مرآت جمال ذوالجلالی                                    چرا مانند شلغم در جوالی؟

سر و ته بسته چون در کوچه آیی                         تو خانم جان نه، بادمجان مایی

بدان خوبی در این چادر کریهی                            به هر چیزی بجز انسان شبیهی

کجا فرمود پیغمبر به قرآن                                    که باید زن شود غول بیابان

کدامست آن حدیث و آن خبر کو                           که باید زن کند خود را چو لولو

تو باید زینت از مردان بپوشی                              نه بر مردان کنی زینت فروشی

چنین کز پای تا سر در حریری                             زنی آتش به جان، آتش نگیری

به پا پوتین و در سر چادر فاق                              نمایی طاقت بی‌طاقتان تاق

بیندازی گل و گلزار بیرون                                     ز کیف و دستکش دل ها کنی خون

شود محشر که خانم رو گرفته                              تعالی الله از آن رو کو گرفته

پیمبر آنچه فرمودست آن کن                               نه زینت فاش و نه صورت نهان کن

حجاب دست و صورت خود یقین است                   که ضد نص قرآن مبین است

به عصمت نیست مربوط این طریقه                       چه ربطی گوز دارد با شقیقه

مگر نه در دهات و بین ایلات                                همه روباز باشند این جمیلات

چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟                     رواج عشوه در بازارشان نیست؟

زنان در شهر‌ها چادر نشینند                               ولی چادر نشینان غیر اینند

در اقطار دگر زن یار مرد است                               در این محنت سرا سربار مرد است

به هر جا زن بود هم پیشه با مرد                          در اینجا مرد باید جان کند فرد

تو ای با مشک و گل همسنگ و همرنگ                 نمی‌گردد در این چادر دلت تنگ؟

نه آخر غنچه در سیر تکامل                                 شود از پرده بیرون تا شود گل

تو هم دستی بزن این پرده بردار                           کمال خود به عالم کن نمودار

تو هم این پرده از رخ دور می‌کن                           در و دیوار را پر نور می کن

فدای آن سر و آن سینه باز                                  که هم عصمت درو جمعست هم ناز


دوستان خواهشا نظر خودشون رو بدون هرگونه توهینی به دیگر نظر دهندگان بیان کنند .

در ضمن من با این شعر موافق نیستم و فقط این رو گذاشتم تا نظرات مختلف رو در مورد این شعر رو بدونم.