اگر کسى لاغر باشد، به او مىگوییم: "نى قلیان، عضو باشگاه عنکبوت!"
اگر چاق باشد، مىگوییم: "گامبو، خیکى!"
اگر کسى کوتاه قد باشد، به او مىگوییم: "میخ طویله پاى خروس!"
اگر بلند قد باشد، مىگوییم: "دیلاق! نردبام دزدها!"
اگر کسى عجله داشته باشد، مىگوییم: "چه خبرته، مگر دارى سر مىبَرى؟"
اگر کسى دوبار پشت سر هم خمیازه بکشد، مىگوییم: "چیه؟ شیرهت دیر شده؟"
اگر زیاد بخورد، مىگوییم: "کاه از خودت نیست، کاهدان که از خودته!"
اگر کم بخورد، مىگوییم: "حتماً پیش از این یک جا ته بندى کرده!"
اگر صاحبخانه باشد، مىگوییم: "مال خودش از گلوى خودش پایین نمىرود!"
اگر کسى دستهایش را به پشتش بزند، مىگوییم: "کارد و چنگال را گذاشته روى میز!"
اگر کسى سرش را به دستش تکیه بدهد، مىگوییم: "دنیا سرِ خر داده دستش!"
اگر کسى زیاد لباس بپوشد، مىگوییم: "خر تب مىکند!"
اگر کسى کم بپوشد، مىگوییم: "دوست دارى سگ لرز بزنى؟"
اگر دخترى سبزهرو، پیراهن سرخ بپوشد، مىگوییم: "سیا گر سرخ پوشد خر بخندد!"
اگر زنى پا به سن گذاشته، رنگهاى روشن و شاد بپوشد، مىگوییم: "نگاش کن! خیال مىکنددختر چهارده ساله است!"
اگر دختر یا پسر جوانى بگوبخند و شاد و پرتحرک باشد، مىگوییم: "میمون هر چىزشتتره، بازیش بیشتره!"
اگر جدى و موقر و ساکت باشد، مىگوییم: "این دیگه کیه؟ با ده من عسل هم نمیشه قورتش داد!"
اگر کسى استحمامش به درازا بکشد، مىگوییم: "رفته بودى حمام زایمان؟"
اگر سریع حمام کند، مىگوییم: "خودش را گربه شور کرده!"
اگر کسى لباس نو بپوشد، مىگوییم: "خر همان خر است. پالانش عوض شده!"
اگر کسى عطسه کند، مىگوییم: "خرس ترکید!"
اگر کسى بلند حرف بزند، مىگوییم: "بلندگو قورت داده! پرده گوشم پاره شد!"
اگر یواش حرف بزند، مىگوییم: "صداش از ته چاه در میاد!"
اگر کسى حرّاف باشد، مىگوییم: "زرده به چانهش بسته!" یا: "انگار کله گنجشک خورده!"
اگر کم حرف باشد، مىگوییم: "مگر ماست به دهن گرفتهاى!؟"
اگر کسى مجرد باشد، مىگوییم: "آقا تا کى مىخواهى یالقوز باشى؟ دستى بالا بزن!"
همین که زن گرفت، مىگوییم: "فلانى هم رفت جزو مرغها! طوقِ لعنت را به گردن انداخت!خودش را بدبخت کرد!"
اگر دختر کم سن و سالى شوهر کند، مىگوییم: "وقت عروسک بازیش بود. چه وقت شوهرداریه!؟"
اگر نخواهد زود شوهر کند، مىگوییم: "ماند خانه باباش، ترشید!"
اگر زن و شوهر جوانى زود بچهدار شوند، مىگوییم: "آتششان خیلى تند بود، خودشان را بهدرد سر انداختند!"
اگر کسى که سن و سالش کمى بالاست، بچهدار شود، مىگوییم: "زنگوله پاى تابوت درستکرده!"
اگر کسى جنس ارزان و نامرغوب بخرد، مىگوییم: "لُر نره بازار، بازار مىگنده!"
اگر جنس خوب و گران بخرد، مىگوییم: "دنبه زیادى را مىمالند به فلان جا!"
اگر کسى گله کند که چرا چنان حرف نا به جایى به من زدى، به جاى دلجویى، مىگوییم:"حالا چى شده؟ مگه به اسب شاه گفتهام یابو؟"
اگر مرد یا زنى متین و موقر باشد، مىگوییم: "خودش را گرفته! انگار از دماغ فیل افتاده! خیالمىکنه نوه اوتورخان رشتیه!"
اگر بىتکبر و خودمانى و خوشرو باشد، مىگوییم: "سبکه! جلفه! داره بازار گرمى مىکنه!"
اگر کسى به کسى بگوید آقا، دوستش به او مىگوید: "این قدر بىآقایى کشیدهاى که به اینمىگویى آقا!؟"
به جاى "مثل سیبى که از وسط نصف کرده باشند" برخى مىگویند: "مثل سندهاى که از وسطنصف کرده باشند!"
چند تن دارند درباره یکى سخن مىگویند که او از راه مىرسد. اگر بىرو درواسى باشند،مىگویند: "چو نام سگ برى، چوبى به دست آر!"
و اگر رودرواسى داشته باشند، مىگویند: "چو نام شه برى قالیچهانداز!" که البته منظورشانهمان اولى است.
اگر کسى خواهش ما را بر نیاورد و کارى را که خواستهایم، نکند، مىگوییم: "به گربه گفتندگهت درمان است، یک مشت خاک ریخت روش!" (البته طنزنویسى گفته: به گربه گفتند گهتدرمان است، کنتور گذاشت آنجاش!).
این دو مطلب آخر از مجله فرهنگی و هنری بخارا گرفته شده است.
کس از دستِ جور زبانها نرست
اگر خودنماى است و گر حقپرست
اگر بر پرى چون ملک ز آسمان
به دامن در آویزدت بدگمان
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبانِ بداندیش بست
مپندار اگر شیر و گر روبهى
کز اینان به مردى و حیلترهى
اگر کنج خلوت گزیند کسى
که پرواى صحبت ندارد بسى
مذمت کنندش که زَرق است و ریو
زمردم چنان مىگریزد که دیو
وگر خندهروى است و آمیزگار
عفیفش ندانند و پرهیزگار
غنى را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالَم اوست
و گر بینوایى بگرید به سوز
نگونبخت خوانندش و تیرهروز
و گر کامرانى در آید ز پاى
غنیمت شمارند و فضل خداى
که تا چند از این جاه و گردنکشى؟
خوشى را بود در قفا ناخوشى
و گر تنگدستى تُنُک مایهاى
سعادت بلندش کند پایهاى
بخایندش از کینه دندان به زهر
که دونپرورست این فرومایه دهر
چو بینند کارى به دستت دَرَست
حریصت شمارند و دنیاپرست
و گر دستِ همت بدارى ز کار
گدا پیشه خوانندت و پختهخوار
اگر ناطقى، طبل پر یاوهاى
و گر خامشى، نقش گرماوهاى
تحملکنان را نخوانند مرد
که بیچاره از بیم سر بر نکرد
و گر در سرش هول و مردانگى است
گریزند از او کاین چه دیوانگى است!؟
تعنّت کنندش گر اندک خورى است
که مالش مگر روزى دیگرى است
و گر نغز و پاکیزه باشد خورش
شکم بنده خوانند و تن پرورش
و گر بىتکلّلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیزست عار
زبان در نهندش به ایذا چو تیغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ
و گر کاخ و ایوان منقش کند
تن خویش را کسوتى خوش کند
به جان آید از طعنه بروى زنان
که خود را بیاراست همچون زنان
اگر پارسایى سیاحت نکرد
سفر کردگانش نخوانند مرد
که نارفته بیرون زآغوش زن
کدامش هنر باشد و راى و فن؟
جهاندیده را هم بدرند پوست
که سرگشته بخت برگشته اوست
گرش حظ از اقبال بودى و بهر
زمانه نراندى زشهرش به شهر
غرب را نکوهش کند خردهبین
که مىرنجد از خفت و خیزش زمین
و گر زن کند، گوید از دست دل
به گردن در افتاد چون خر به گل
نه از جور مردم رهد زشت روى
نه شاهد زنامردمِ زشتگوى
گرت بر کند خشم روزى ز جاى
سراسیمه خوانندت و تیره راى
و گر بردبارى کنى از کسى
بگویند غیرت ندارد بسى
سخى را به اندرز گویند بس
که فردا دو دستت بوَد پیش و پس
و گر قانع و خویشتن دار گشت
به تشنیع خلقى گرفتار گشت
که همچون پدر خواهد این سفله مُرد
که نعمت رها کرد و حسرت ببرد...
برگرفته از وبلاگ دوست عزیز اکبر
بزرگ علوی
باران هنگامه کرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر میکشید، میآمد. غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود. رشتههای باران آسمان تیره را به زمین گلآلود میدوخت. نهرها طغیان کرده و آبها از هر طرف جاری بود.
دو مامور تفنگ به دست، گیله مرد را به فومن میبردند. او پتوی خاکستری رنگی به گردنش پیچیده و بستهای که از پشتش آویزان بود، در دست داشت. بیاعتنا به باد و بوران و مامور و جنگل و درختان تهدید کننده و تفنگ و مرگ، پاهای لختش را به آب میزد و قدمهای آهسته و کوتاه برمیداشت.