اگر نمیتوانی بالا بری پس سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای بالا رود

مهسا مدیر وبلاگ عشق گمشده

تنهایی با تشکر از دوست عزیزم شراره

تنهاترین تنها

تنهاترین تنهای این شهر...
سلام تو که در آسمان قلبم می نشستی
حالا باور دارم که تنهایی را می پرستی

تنهایی تو دل آدم است، تو رگ آدم است.  تو تنهایی را با پوست و استخوان لمس کرده ای.   تنهایی آنقدر با تو دوست شده که تا ابدیت با تو خواهد بود.  در شبهای تاریک این تنهایی خواهد بود که به دلت پنجه خواهد انداخت، قلبت را مالش خواهد داد و تو را تا مرز دیوانگی خواهد برد. تو با تنهایی خیلی آشنا هستی.  اما می دونی، تنهایی مثل یک گلوله در رگهای آدم می دود و به هر جا می رسد، آتش می زند و می سوزاند،  ولی دردش درد آرامیست، مثل درد سرطان.  بیمار بیچاره هیچ وقت درد این بیماری را نمی فهمد اما قطره قطره آب می شود و در زمین فرو می رود.  بیچاره تو که این درد را نمی فهمی. 

آره، تو با تنهایی آشنا هستی اما دردش را نمی فهمی، تو تنهایی را دوست داری و می پرستی.  اما من، من از تنهایی متنفرم.  ولی تو را دوست دارم و چون تو دل به تنهایی بسته ای من هم تنهایت می گذارم.   برو که تنهایی در انتظارت هست. 

سلام خوب من، هر کجا که هستی
ببینم، هنوز تنهایی رو می پرستی؟
مدتیه که می خوام مثل تو تنها بشم
مزه تنهایی رو تو خلوت خود بچشم
برم اونجا که گفتی عشق دروغی نیست
همونجا که هیچ نشانی از شلوغی نیست
رفتم و من هم با تنهایی دمساز شدم
حالا انگار من هم با بی وفایی همباز شدم
من نمی گم به تو حرفهایی ماننده ستاره
حرفی که باور نمی شه گفتنش فایده نداره


¤ گردش قلم دوست خویم شراره (مدیر وبلاگ فریاد قلم )

شیعه سنی اسرائیل

نظر شما در باره ی حقیقت این کاریکاتور که در

حال حاضر مورد توجه افکار عمومی جهان واقع

شده چیه؟

فریدون مشیری (جادوی بی اثر)

پر کن پیاله را
 کاین آب آتشین
 دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جامها که در پی هم میشود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
 دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز همر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره که عقابم نمیبرد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را

به نام امپراتوری قلبم

به نام امپراتوری قلبم

در زیر آسمان نیلگون هر چیز فصلی دارد و هر هدفی زمانی :

زمانی برای تولد ، زمانی برای مرگ ؛

زمانی برای کاشتن ، زمانی برای برداشتن ؛

زمانی برای کشتن ، زمانی برای بخشیدن ؛

زمانی برای ویران کردن و زمانی برای ساختن ؛

زمانی برای گریستن و زمانی برای خندیدن ؛

زمانی برای سوگواری ، زمانی برای پایکوبی ؛

زمانی برای پرتاب سنگ و زمانی برای جمع آوری سنگ ؛

زمانی برای در آغوش گرفتن و زمانی برای از آغوش راندن ؛

زمانی برای دست یافتن و زمانی برای از دست دادن ؛

زمانی برای نگه داشتن و زمانی برای رهائیدن ؛

زمانی برای گسستن و زمانی برای پیوستن ؛

زمانی برای خاموش گزیدن و زمانی برای سخن گفتن ؛

زمانی برای عشق زمانی ، برای نفرت.

و اما

اکنون زمان گسستن است ، زمان برای جدا شدن ، زمان زیر پا گذاشتن عشق و خاطرات. زمانی برای انتظار دوباره.