یادداشت یکی از دوستان خوب درباره شعر ایرج میرزا ( چادر )

کسی که در قفس غرب استحاله شود/ به پنجه هوس غربیان مچاله شود

در خیابان چهره آرایش مکن/ از جوانان سلب آسایش مکن

زلف خود از روسری بیرون مریز/ در مسیر چشم‌ها افسون مریز

یاد کن از آتش روز معاد/ طره گیسو مده در دست باد

خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاش‌ترگویم عروسک نیستی

خواهرم ای دختر ایران زمین/ یک نظر عکس شهیدان را ببین

خواهر من این لباس تنگ چیست ؟/ پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟

پوشش زهرا مگر این گونه بود!

خواهرم این قدر طنازی مکن/ با اصول شرع لجبازی مکن

در امور خویش سرگردان نشو/ نو عروس چشم نامردان مشو

پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد/ شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد

پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم/ زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم

هدف دشمن سنگ افکن، پیشانی ماست/ کسب جمعیتش از زلف پریشانی ماست

پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست/ زن مؤمنه از طرز حجابش پیداست
 

 از طرف : یک دختر با حجاب
 
http://p-hejab.blogfa.com

ماریو بارگاس یوسا

تحقیقهای کوچک گاه و بیگاه درباره نویسندگان و ادبیات را دوست دارم ، شاید اشتیاقم به خاطر آن کارهایی باشد که در دبیرستان و دوره دانشگاه دوست داشتم انجام دهم ، اما فرصتی برایشان نداشتم. از بارگاس یوسا اخیرا " چه کسی پالومینو مولورو را کشت" را خواندم ، جالب بود و تأثیرگذار ، آنقدر که شایسته این نویسنده بزرگ است ، مطلب فارسی در وب نداریم. مطالب را از نوشتههای کاغذی و سایتهای فارسی و انگلیسی پیدا کردم و در کنار هم قرار دادم که حاصل آن این مختصر قابل ترحم! شد.

 

ادامه مطلب ...

سال نو مبارک

درسته که سال گاو ولی برای هممون این آرزو رو دارم که در سال جدید گاو نباشیم.


جوک

بر در ورودى کلیسائى نوشته شده است: اگر از گناه خسته شده اى وارد کلیسا شو! رندى زیر آن نوشت: اگر نه، با شماره زیر تماس بگیر!

یه نفر داشته برای مردم صحبت می کرده، می گه: اگه سگ بهتون حمله کرد باید این آیه قرآن را بخوانید.
حیف نون می گه: اما خوبه که آدم یک چوب هم با خودش داشته باشه، چون ممکنه همه سگها عربی بلد نباشند!

حیف نون رفته بوده تئاتر، دوستش ازش می پرسه: چطور بود؟
حیف نون میگه: خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد. قست اول که تموم شد یک پلاکارد نشون دادن که نوشته بود: "پرده دوم، دو سال بعد"
من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر کنم اومدم بیرون!
فرستنده جوک: علی

مگسه نامزدش رو می گیره تو بغلش، میگه: عزیزم! من تو را با هیچ گهى عوض نمی کنم!

زن حیف نون بهش می گه شوهر همسایه، هر روز صبح که می خواد از خونه بره بیرون زنش رو بوس می کنه، تو چرا این کار رو نمی کنی؟
حیف نون می گه: آخه من که زن همسایه رو خوب نمی شناسم!

تو شهر حیف نون اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. حیف نون به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده!

به حیف نون می گن برو استخر شیرجه بزن تو آب، بعدش بیا بالا شامپو گلرنگ رو تبلیغ کن... خلاصه میره بالا و شیرجه میزنه، ولی از بخت بد سرش می خوره به کف استخر... بعد از یه مدت بالاخره میاد بالا، رو می کنه به دوربین، می گه: می خوام سالاد درست کنم!

اصفهانی ها وقتی مهمان براشون میاد این طوری تعارف می کنند: لطفا این میوه ها را هم ملاحظه بفرمایید!

حیف نون داشته برای دوستانش تعریف می کرده: "رفته بودم جنگل، که ناگهان یه خرس بزرگ دنبالم گذاشت، من هی می دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می دوید و لیز می خورد... من هی می دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می دوید و لیز می خورد..."
دوستاش می گن: "حالا خوبه تا اینجا رسیدی خودت رو خراب نکردی!"
حیف نون می گه: "پس فکر کردید برای چی خرسه لیز می خورد؟" 

به اصفهانیه میگن انگیزه ات چیه هی کنکور می دی؟ میگه: به خاطر ساندیس و کیک!

یه روز به حیف نون می گن با ماهیچه جمله بساز.
می گه: خر در برابره ما هیچه!

افسر از سرباز پرسید: چه موقع یک سرباز مى‏تواند بدون اجازه از پادگان بیرون برود؟
سرباز: وقتى که مطمئن باشد گیر نمى‏افتد.

پیرزنى در کوپه قطار نشسته بود و مردى روبروى او بود که دائماً آدامس مى‏جوید. پیرزن رو کرد به مرد و گفت: شما خیلى لطف دارید که مى‏خواهید با من حرف بزنید تا حوصله‏مان سر نرود، ولى متأسفانه من کاملاً کر هستم.

اصفهانیه به پسرش می گه وقتی می خوای با نامزدت بری سینما، داخل سینما باهاش قرار بذار، تا اون پول بلیط خودش رو خودش بده! پسره می گه: اِاِاِاِاِ، پس پول بلیط منو کی حساب کنه؟

به یک اسکلت میگن یه دروغ شاخ دار بگو.
می گه: توپولویم توپولو! صورتم مثل هلو!

پدر:« پسر جان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی گفتم.»
پسر:« پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغگویی را از چه سنی شروع کردید؟»

آیا می دانید فاصله میان خنده و گریه چیست؟
دماغ! انسان با چشم گریه می کند و با دهان می خندد، فاصله میان دهان و چشم هم دماغ است.

اولی:« به نظر تو، هویج باعث تقویت بینایی می شود؟»
دومی: «حتما، چون تا به حال هیچ خرگوشی را ندیده ام که عینک زده باشد.»

سه نفر رو می خواستند اعدام کنند.
نفر اول رو می برن جلوی جوخه اعدام. فرمانده فریاد می زنه: جوخه... آماده... هدف...
ناگهان اعدامی فریاد می زنه: زلزله!!! همه سربازان فرار می کنند و خودشون رو روی زمین می اندازند و اعدامی فرار می کنه.
نفر دوم رو می برن جلوی جوخه اعدام. فرمانده فریاد می زنه: جوخه... آماده... هدف...
ناگهان اعدامی فریاد می زنه: طوفان!!! همه سربازان فرار می کنند و تا در محل امنی پناه بگیرن و اعدامی فرار می کنه.
نفر سوم رو می برن جلوی جوخه اعدام. فرمانده فریاد می زنه: جوخه... آماده... هدف...
ناگهان اعدامی فریاد می زنه: آتش!!!